#دو_نقطه_متقابل_پارت_52
بعد با خنده بهش نگاه کردم که یه لحظه نزدیک بود سکته کنم ... اوه اوه آقا غیرتی شد ... اخم هاش تو هم گره خورده
بود و جان من ، مثل هیولا ها سفیدیه چشماش قرمز شده بود و از سبزی چشماش آتیش می زد بیرون ... تو دلم گفتم
: خب نگین یهو بگو مثل اوین از دهنش هم خون بیرون می زد دیگه ...
بعد از دیدن این صحنه ی وحشتناک خندم رو لبم ماسید و سریع برگشتم ... آخه اگه یه ثانیه دیر می کردم امید از
عصبانیت به آدم خوار ها شبیه می شد ... از آیینه دیدم که امید روش رو برگردوند و از اتاق بیرون رفت ...
حاضر و آماده بودم که از اتاق بیرون رفتم و دیدم امید جلوی آیینه داره کرواتش رو سفت می کنه . هنوز ابروهاش تو
بغل هم بودن . خواستم با زبون بی زبونی بگم غلط کردم ، برای همین با لبخند گفتم :
_اوهو چه خوشتیپ ؛ کی میره این همه راهو ؟! ... با کی قرار داری شیطون ... ؟!
بدون این که نگاهی به من بندازه گفت :
_با دوتا از دوست دخترام قرار دارم ... چطور مگه ؟!
هه ... من ...کم .. نمیـ آرم ؛ من هم به سمت در رفتم و گفتم :
_آخه حدس زدم که داری میری اونجا اما فکر کردم کی با تو دوست می شه ... خواستم مطمئن شم ...
با هم کفشامون رو پوشیدیم که با جدیت و اون صدای کلفتش گفت :
_بسه زبون درازی ...
بعد از این حرکت فهمیدم که اگه یه کلمه دیگه حرف بزنم شطک می شم ... باهم سوار آسانسور شدیم که امید رو
برانداز کردم ... یوهو ، به قول همه ، کی میره این همه راهو ؟! یه کت و شلوار مشکی با با پیراهن طوسی کم رنگ و
کروات راه راه مشکی و طوسی و یه کیف چرمی که قهوه ایه کم رنگ بود... بعد از اینا نگاهم به حلقه اش افتاد و یاد
شب عروسیمون افتادم و لبخندی زدم که بلند گو لابی رو اعلام کرد ...
به سمت در رفتم و خواستم پیاده شم که امید کیفم رو کشید و من برگشتم سرجام و دیدم که امید با دست دیگه اش
دوباره دکمه ی طبقمون رو فشرد ...
با تعجب نگاهش کردم و گفتم : چیزی جا گذاشتی ؟! خب می ذاشتی من می رفتم ... !!!
ابرویی بالا انداخت و گفت :
romangram.com | @romangram_com