#دو_نقطه_متقابل_پارت_51

هم کم نیاوردم ... هنوز یه سوتی از اوایل عروسیمون ازش داشتم ... حالا وقت به کار گیریش بود که بعد از دو دقیقه
گفتم :
_راستی امید ، یه چیزی ... تو اون سنجاق ها که شب عروسی از موهام باز کردی رو کجا گذاشتی ؟! واسه فردا می
خوام ...
یهو سرش رو بالا اورد که چشماش اندازه نلبکی بود ... سریع جدی شد و با جدیت گفت :
_کدوم سنجاق ها ؟!
_بابا همونایی که شب عروسی موهام رو نگه داشته بود و تو هم دستت درد نکنه از سرم درشون آورده بودی ... الآن
کجان ؟! .... واسه کارهای دانشگاه می خوامشون ...
جدیتش به اخم تبدیل شد که سرش رو پایین انداخت و گفت :
_میز بغل تختت ، ته کشوی اول ...
آآآآآآهــــــــــــــــــ ـــــــا ....کیف کردم ... پررو ... دیدی گفتم زبون من دراز تره ... یوهو ... خدایی
خیلی حال می ده این پسرا رو بچزونی .... قشنگ هم نشون می دن که خورده تو حالشون و نمی تونن نشون ندن ...
اوهو ...
امید که سرش پایین بود یه ادایی براش درآوردم و سرم رو پایین انداختم ...
بعد صبحانه امید رفت تو اتاقمون که حاضر شه و من هم که امروز باید می رفتم بیرون و چند تا از وسایل مورد نیاز
دانشگاه رو می خریدم ، پشت بندش رفتم تو اتاق ...
با هم حاضر می شدیم که بهم گفت : تو کجا ؟!
_بیرون ...
امید یه لبخند مسخره زد و گفت : آها ، من فکر کردم می ری تو قابلمه ... خب کجای بیرون ... ؟!
_با دوستم می ریم برای فردا چندتا وسیله بخرم ...
امید _کدوم دوستت ؟! ... تو که دوستی نداری ؟!
با لودگی گفتم : بابا با دوست پسرم می رم ... می شناسیش دیگه ...

romangram.com | @romangram_com