#دو_نقطه_متقابل_پارت_5

فهمیده بودم که این درخواست همون درخواست پوله ... امید و بابا می خواستن از آقای شمس پول قرض بگیرن .
یعنی آقای شمس می خواست چه شرطی بذاره ؟ ... شاید شرطی بذاره تا یکی از شرکای شرکت باشد یا مثلا این که
امید برای یک سال هر روز کفش های آقای شمس رو واکس بزنه و یا ... از فکر های خودم خندم گرفت بود ... لبخندی
زدم و همونطور که لب پنجره نشسته بودم و به کوچه ی عریض و خلوت نگاه می کردم در باز شد و نگار اومد داخل ...
خوشم میومد هیچ کس توی این خونه معنای در زدن رو نمی فهمید ، به خصوص خودم .
اومد و کنارم روی زمین نشست ... پنجره ی اتاقم تقریبا تا زمین می رسید و برای همین با نگار هم سطح بودم . داشتم
طرحی رو می زدم که گفتم :
_چیه ؟! چته ؟! ... چرا تا الآن بیداری ؟! مگه فردا امتحان نداری ؟!
دستاش رو توی هم قفل کرد و گفت : نگین ، به نظرت آخرش چی می شه ؟!
_آخر چی ، چی میشه ؟! کدوم سریال ؟!
نگار_سریال زندگیمون . این که الآن وضع بابا و امید چی می شه ؟!
_اوه اوه اوه چه ادبی ! سریال زندگیمون ! دهنت پاره نشد حرف گنده زدی ؟!
نگار _اااَه برو بابا ...
و بلند شد که بره که دستش رو گرفتم و نشوندمش و گفتم : ببین بچه ! زیاد به این چیزا فکر نکن ... مطمئنا بابای امید
بهمون پول قرض می ده تا همه چی درست شه ، فقط شرط می ذاره که امید باید تا یه سال هر روز یا دستشویی های
خونه رو بشوره یا کفش ها رو واکس بزنه و یا ماشین مامان و باباش رو بشوره و یا اصلا دامن چین دار بپوشه و بابا کرم
برقصه .... چه شود ؟! ........ حالا هم برو بگیر بخواب ...
با خنده شب به خیری گفت و گونه ام رو بوسید و رفت ...
بعد از عمری پنجشنبه ی این هفته رسید . قرار بود شب آقای شمس و امید بیان به خونه ی ما تا بابا امید باهاش حرف
بزنن .
این بار یه تونیک سفید و سرمه ای پوشیدم و از زیر سینه ام تا بالای زانوم سرمه ای و بالاش سفید با دکمه های سرمه
ای ... موهای قهوه ایم را هم شل بافتم و روی شانه ام انداختم و چتری هام رو کنار صورتم ریختم .

romangram.com | @romangram_com