#دو_نقطه_متقابل_پارت_47

در سمت چپ بود ... تی شرت های صورتی با شورتک های شیری رنگ به تن داشتند ... بازی با ضربه ی حامد شروع
شد .
همین طور نشسته بودیم که بنفشه برگشت و بهم گفت :
_خب نگین خانم با زندگیه مشترک چی کار می کنی ؟! خوبه یا بد ؟!
با این که نزدیک به سه هفته ش مزخرف ترین روز های زندگیم بود اما باید از یاد می بردم ... این طوری نمی شد ...
حالا باید امید رو توی ذهنم از نو می ساختم ...
بر گشتم و با لبخند گفتم :
_چرا بد باشه ؟! ... خیلی خوب ...
نیلوفر_ من فقط موندم تو چه جوری با این اسوه ی مردونگی زندگی می کنی ؟!
عاطفه _نیلو این جوری هم نگو ... مگه بی چاره امید بدی هم کرده ؟! ... فقط یه کوچولو مغروره ،،، اون هم عادت ما زن
هاست .. مردا انقدر زن ذلیلن که دیگه غرور پیششون رنگی نداره ...
بنفشه _آره بابا ... همه مردا این جورین ؛ یکیش همین امیر ... قبل از ازدواج کلی عفه میان و خودشون رو می گیرن و
خفه می کنن ومی گن ما بعله اما با ازدواج می شن کپیه یه بچه ...
_حتما ما هم مامانشون ؛ آره ؟!
نیلو _نه بابا ، نگهبانشون ... الآن من نگهبان شایانم دیگه ...انقدر که این مردا بی فکرن ...
بنفشه _خب نیلو جان معلومه ؛ ازدواج به این درد مردا می خوره دیگه ... خدا هم می دونسته که مردا این جورین ...
_حتما برای همینه که مامان و بابا ها به پسرا می گن ، ازدواج کنین که سر و سامون بگیرید ... سر به راه شید ...
عاطفه _آره دیگه ... همین آقا حامد رو می بینید ؟! ... یک بچه ای که دومی نداره ... فقط مونده تو خونه منو مامانی
صدا کنه ... همه چی رو دارم بهش یاد می دم ...
نیلو _آره به خدا ... من موندم این مادرشوهرهامو چی به اینا یاد دادن ...
_وااااای ، تو رو به خدا بچه ها ... غیبت راه نندازین ...مادرهاشون خودشون رو خفه کردن اما اینا هستن که ضریب
هوشیشون پایینه 23هست ...

romangram.com | @romangram_com