#دو_نقطه_متقابل_پارت_36
بعد از چند تا عکس تکی از ما بلاخره دوباره دوتایی هاش رو شروع کرد . دوباره گیر داد به همون ژست بده که ضربان
قلب رو افزایش می داد .
این دفعه ژسته فرق داشت . قرار بود که امید یه دستش دور کمرم باشه و دست دیگش رو روی کمر خودش بذاره و
من یه دستم رو دور گردنش بندازم ....
امید از دفعه ی قبل عادت کرده بود ، برای همین دستش رو بدون لرزش گذاشت رو کمرم و منو چسبوند به خودش ...
کارم سخت بود ... یه نفس عمیق کشیدم و گفتم : نگین آروم باش ... تو می تونی ....
و یهویی بهش نزدیک شدم و گردنش رو گرفتم و عضلات گردنش سفت شد ... هنوز لب هامون رو هم نبود ... یا خدا ...
به داد برس ... موبایلی زنگ بزنه ، دوربینی خورد شه ... اما هیچی ... حالا نوبت امید بود ، چون من هیچ حرکتی نزدم
... یهویی سرش بهم نزدیک شد و لبش اومد رو لبام ... بعد از این که عکاس عکس رو هم گرفت ، باز تو همون حالت
بودیم ... هر دومون شوکه بودیم ...
حالا به باغ رسیدیم . با حرکت ماشین روی سنگ فرش ها داشت قلبم میومد تو دهنم .
رسیدیم که همه دور ماشین جمع بودن ... امید درو برام باز کرد و با هم به سمت جایگاه عروس و داماد رفتیم . قرار
بود یه عقد دیگه هم داشته باشیم و به گفته ی عمو حمید ، یه
جفت حلقه ی دیگه خریداری شده بود . روی این یکی ها اسم هردومون حک بود . واقعا چقدر هم که ما به هم علاقه
داشتیم !
در آخر امید دستم رو گرفت و با آرامش کامل دستم کرد . وقتی می خواستم دستم رو بکشم محکم دستم رو گرفت و
آروم گفت :
_من روی حلقه ی ازدواج خیلی حساسم . حواست بهش باشه .... _لبخندی تصنعی زد و
گفت : مبارکت باشه ...
می خواستم بگم ، خجسته خان ، فقط عروسیه منه که فقط مبارکه من شه ... خجسته هم باید باشه ، چون من ازش
خواستم باهام ازدواج کنه ...
من هم دستش کردم و بهش گفتم :
romangram.com | @romangram_com