#دو_نقطه_متقابل_پارت_28
که با تعجب گفت : شما چیزی گفتی ؟!
روم رو به سمت بیرون کردم و گفتم :
_گیریم گفته باشم ،
و زیر لب که باز بشنوه گفتم :
_مهم اینه که تو می شنوی و به روی خودت نمیاری ...
به خونه رسیدیم ... داخل شدیم که نگار دوید سمت امید و محکم بغلش کرد و گفت :
_امید بیا اتاقم کارت دارم ...
امید به من نگاه کرد ؛ شاید می خواست حسودیم رو ببینه که دید . آبجیم بهتر از من می تونست با شوهرم رابطه
برقرار کنه ... روم رو از امید گرفتم و به آشپرخونه رفتم ... مادرم اومد و بوسه بارونم کرد و تند تند گفت :
_خدا رو شکر هنوز پرت نشدی پایین ... پس امید مراقبت بوده ...
با ترش رویی و بداخلاقی گفتم :
_وااا یعنی چی مامان ؟! ... یعنی امید نبود من از کوه پرت می شدم پایین ؟!
مامان _آره دیگه ، اون دفعه یادت نیست تو کوه خورده بودی زمین ؟! امید بوده نذاشته شیطنت کنی دیگه ، مراقبت
بوده ...
می خواستم بگم آرررره ...خیلی هم مراقبم بود ، همش جلو تر از من راه می رفت . عصبی به مامان گفتم :
_مامان جان یعنی من که سنه خر کد خدا رو دارم ، نمی تونم از خودم مراقبت کنم ؟!
امید به صورت پابرهنه _مادر جون از پایین کوه بغلش کردم تا بالای کوه ...
می خواستم برگردم و دونه دونه ی موهای امید رو بکنم ؛ پسره ی ...
مامان _وااای امید جان دست و پنجت درد نکنه ...
با حالت عصبی پشت میز نشستم و در حال حرص خوردن بودم که از چشم امید دور نموند . امید رو به روم نشست و
با اون چشمای سبز وحشیش زل زد بهم ...نمی دونم چرا توی چشماش شیطنت رو دیدم که آروم به من گفت :
_واقعا تو کوه خوردی زمین ؟!
romangram.com | @romangram_com