#دو_نقطه_متقابل_پارت_27
خانم ها هم هرکاری کنید باز مردا آقا بالاسرتون می شن و اگه هم نشن ، بهتون می گن ترشیده ...
ولی آیا واقعا یوغ بندگیه امید دست من بود ؟! ... معلومه که نه ... انگار فقط امید بود که آقا بالا سر من بود و حتی یوغ
من هم دستش بود ...
از کوه پایین رفتیم ... ساعت تقریبا دو سه بود ... داشتیم سوار ماشین هامون می شدیم که بر گردیم ... عاطفه دستی
به شونه ی امید زد و گفت :
_زنت خیلی دختر خوبیه ها !!! .... از ایناست که صداش در نمیاد و مظلومه ...
امید منو به خودش چسبوند و با خنده گفت :
_عاطفه خانم ، اینو این طوری نبین ... یه زلزله ایه واسه خودش که نگو ...
از طرفی نیلوفر هم به سمتمون اومد و گفت :
_نگین از طرف ما هم حساب این الگوی مردونگی رو برس و سر به راهش کن ...
با لبخند عمیقی به نیلو گفتم :
_نگران نباش نیلو جون ، کارم رو از روز اول نامزدی شروع کردم ...
سوار ماشین شدیم و به سمت خونه راه افتادیم . مدتی در سکوت بودیم که امید همون طور سرد و بی روح پرسید :
_امروز چرا انقدر بی حال بودی ؟! مثلا اومده بودیم کوه ، شاد باشیم .
در پاسخش خالی بندی کردم و شیش تایی اومدم و گفتم :
_دیشب مجبور بودم یه طرح مهم رو بزنم ... یه نفر ازم خواسته بود ... تاصبح بیدار بودم ...
امید_پس چرا همون روز که گفتم میام ، نگفتی ؟!
_مگه اجازه دادی ؟!
امید هم با طعنه گفت : زیاد هم که بهت بد نگذشت ...خیلی خودتو آروم و خوب نشون می دادی ...!!!
می خواستم بگم : مگه تا حالا بدی هم بهت کردم ...؟! ولی گفتم :
_خوب بــــودم ، شما از بدیه خودت بود که نفهمیدی !
زیر لب هم به طوری که بشنوه گفتم : از خود راضی .
romangram.com | @romangram_com