#دو_نقطه_متقابل_پارت_26
گندو ظاهر شده بود ...
یه نگاه از اون نگاه های هیولاییش رو به اون ها انداخت و به سمت من اومد ... بعد هم با عصبانیتی که در حال انفجار
بود به من نگاه کرد . از دست کارهاش خسته بودم که روم رو برگردوندم ... بالای سرم ایستاد و گفت :
_چرا این جا نشستی ؟!
یه نگاه تلخ و ناراحت بهش انداختم و دوباره سرم رو پایین انداختم و گفتم :
_پاهام درد گرفته ... خسته شدم ...
روی زانو به حالت آماده باش نشست و دست هام رو کنار زد و خودش پاهام رو مالید ... بهش گفتم :
_امید نمی خواد ... زشته ... دوستات می بینن ...
با اخم نگام کرد و گفت : ببین ، اهمیتی برام نداره ؛ ... زنمی ، مشکلیه ؟!
عجب بدبختیه ها ... محبتش هم با بداخلاقی بود ... دوباره بلند شدم که کیفم رو ازم گرفت و دستم رو محکم تو
دستش گرفت ...
رسیدیم بالا و روی تختی نشستیم که حامد با خنده گفت :
_چه عجب این آقا امید ما عاشق شد ؛ دیگه با یارگلستانش میاد کوه !!!
امید با ناراحتیه ساختگی گفت :
_حامد یه جور می گی ، انگار من مزاحم بودم ... ؟!
امیر _ نبودی ؟! هوای دو نفره ی ما ها رو خراب می کردی !!!
نمی دونم ، شاید تنها کسی بودم که نخندیدم ...بعد از مدتی عاطفه به شوخی گفت :
_ببین این نگین با امید چه کرده ؟! .... ببینم آقایون ، الگو و اسوتون برای یه مرد واقعی همین امیده خودمونه ؟!
بعد همه ی دخترا زدن زیر خنده که پسرا به امید نگاه کردن و شایان گفت :
_خاک بر سرت امید ، ما روت حساب کرده بودیم ...
همین موقع بود که دعوا شروع شد و بعد امید گفت :
_آقایون ، خانم ها صبر کنید ... هرچقدر دعواکنیم و ما آقایون هرکاری کنیم ، یوغ بندگیمون دست شماست و شما
romangram.com | @romangram_com