#دو_نقطه_متقابل_پارت_20

عاطفه ... دوستای امید واقعا آدم های سرحالی بودن ، دقیقا برعکس امید ...
وارد سالن عقد شدیم ... راستش امید اصلا باهام حرف نمی زد ؛ وقتی نشستیم پای سفره و تصویر هردومون افتاد تو
آیینه ، یه لحظه شوکه شدیم ؛ شاید انتظار نداشتیم که همدیگه رو انقدر کنار هم ببینیم . دقیقه ای به هم توی آیینه
نگاه کردیم که یه لحظه به خنده افتادیم ... واقعا شاید دیوونه شده بودم ، چون زده بودم زیر خنده و ریز ریز می
خندیدم ...
عاقد جلومون نشست که امید منو مخاطب قرار داد و گفت :
_نگین ، من خیلی اضطراب دارم ...
با حالت جدی که سعی کردم خنده توش نباشه ، گفتم : اضطراب چی ؟..!. از هیچی نترس ، جوابت بله س ...
امید کامل به سمتم برگشت و با حالت تمسخر گفت : جــــــــــــــــان ؟!!!
من هم پرو پرو بهش ل زدم و گفتم : جانتون سلامت ...
امید شکست خورده ی بحث _ آها ........
عاقد برای اولین بار خطبه رو خوند که نگار گفت : حاج آقا عروس رفته گل ها رو آب بده و بیاد ... آآآ نه نه ... منظورم
اینه که رفته گل بچینه ...
که همه ریز خندیدند که امید زیر لب زمزمه کرد : ای بابا ، گل به این خوبی این جا نشسته ، کجا رفته گل بچینه بیاد ؟!
وااااااای ، عجب حرص دربیاری بودا ... بزنی کچلش کنی ...
برای بار دوم که خونده شد ، نگار گفت : عروس رفته کاشان گلاب بگیره و بیاد ، تو راهه.
که امید دوباره زمزمه کرد : اااااِ ، از این کار ها هم بلده ؟!
باز هم حرصم دراومد ... خلاصه زیر لفظی رو گرفتم و بله رو دادم ... حالا وقت بالا دادن تورم بود که امید حالت
نشستنش رو عوض کرد و من هم به سمتش چرخیدم ... آروم دستش رو جلو آورد و لبش رو می گزید ... معلوم بود که
استرس داره ... تو چشمام خیره بود که تورم رو بالا داد و دستاش از دوطرفم پایین اومد ... وقتی داشت دستاش رو
برمی گردوند آروم با انگشت اشارش گونه ام رو نوازش کرد و لبخندی زد ...
قلبم داشت مثل گنجشک می زد .... ، آخــــــی !!! واااای ، چه رمانتیک ! ... اصلا به امید نمیومد ... با اون قیافه ی

romangram.com | @romangram_com