#دو_نقطه_متقابل_پارت_19

شاخدار نکردیم که وارد باغ شدیم ... کنار یه صحنه ی عشقولانه وایستادیم که عکاس جوون مرگ شده به ما گفت :
_خب حالا آقا داماد ، دست چپت رو بزار روی کمرش و ژست بوسیدن بگیر ...
واااااااااااااااااااای ، خوب شد حالا نگفت ببوسش و انه همون جا غش می کردم ...
امید یه نگاه به من و یه نگاه به عکاس انداخت و آروم به من نزدیک شد ... دستش رو با لرزه گذاشت پشتم ... وقتی
دستش رو کمرم بود ، هنوز لرزشش رو حس می کردم ... از این هم بگذریم وقتی دستش به کمرم خورد ، نوبت ویبره
ی من بود ...خودش رو بهم نزدیک کرد که با عث شد نفسم بند بیاد ؛ صورتش رو آورد نزدیک ، دیگه داشتم می مردم
که استوپ کرد .... آخــــــــی !!!!
تو رو به خدا می بینی !!! زنا از بوسه ی شوهرشون خوششون میاد ، حالا من چی ؟! ... می ترسم ... خاک بر سرم با این
سرنوشت مزخرفم ...
رسیدیم سالن و دوباره فیلم بازی کردن شروع شد .
مقابل در سالن سه پسر ایستاده بودند که با رسیدن ما نیششون تا بناگوششون باز شد . امید توقف کرد و سریع پیاده
شد و رفت سمت آن سه ... دستش هم درد نکنه ، بنده رو ساقه ی کرفسی بیشتر به حساب نیاوردن ... اما من که
کوتاه بیا نبودم ، باید خود امید در ماشین رو برام باز می کرد ؛ پس نشستم و خیره شدم .
امید به سمتشون رفت و با شادی غیر وصفی بغلشون کرد و روبوسی کرد ... انگار هزار ساله ندیدتشون ... بعد از پنج
شش دقیقه تازه به یاد من افتاد ... به شوخی به سرش زد و چیزی به پسرا گفت که همشون ریسه رفتن و بعد به سمت
من اومد .
انگار داشت جلوی اون ها هم فیلم بازی می کرد ... در رو برام باز کرد و دستش رو جلوم گرفت ... با تعجب از کارش
دستم رو روی دستش گذاشتم و با کمکش راحت پیاده شدم .
به در سالن رسیدیم که مادرها و پدرهامون رو به انتظار دیدیم ... تک تک بغلمون کردن و سعی در خوشحالی داشتند
اما از قیافه ی هریک غمی سرازیر بود ...
چه شب مزخرفی بود اون شب ... بعد از سلام و احوال پرسی با فامیل و آشنایی با دوستان امید به سمت سالت عقد
رفتیم ... دوستای امید عبارت بودند از : امیر و همسرش بنفشه ، شایان و همسرش نیلوفر و در آخر حامد و همسرش

romangram.com | @romangram_com