#دو_نقطه_متقابل_پارت_18
نجات بده ؟! ... دختره ی ... دیوونه ...
در رو باز کردن که امید دم آرایشگاه ایستاده بود . دسته گلی که پر از گل های ریز قرمز بود و دورش با ربان سفیدی
پیچیده شده بود رو در دست داشت . با دیدن من به سمتم اومد ، با اون اداهای پسرونه اش عینکش رو برداشت و
لبخندی را که ای کاش نمی زد به روی لب آورد و دسته گل را به سمتم گرفت ... لبخندش رو دوست داشتم اما وقتی
دسته گل رو گرفتم یهو فهمیدم آقا واسه چی لبخند زدن ، نگو دارن ازمون فیلم می گیرن ...
بعد از این دو هفته بلاخره مثل آدم دستم رو گرفت و با هم به سمت ماشین رفتیم . دستاش مثل قبل کوره ی آتیش
بود یا من خیلی یخ کرده بودم ؟!
توی ماشین نشستیم که زن فیلم بردار اشاره کرد باهم بحرفیم ....
آخه ما دوتا به هم چی می گفتیم ؟! ... روبهش کردم و با خنده ای زورکی گفتم :
_چرا دستات انقدر داغه ؟!
خندید و گفت : فکر کنم دست های شما بیش از حد سرده ...
شما و درد ... شما و مرگ ... لال شی ( الهـــــــــی ) . مجبور به خنده بودم . خوب زده بود تو حالم ، نه ؟! ... می
دونم ...
خلاصه دستی تکون دادیم و راه افتادیم ... توی راه بودیم که حس کردم می خوام حرف بزنم ... آخه بی سابقه اس که
نگین ستوده بیش از 3دقیقه سکوت کنه ...با ذوق پرسیدم : خوب شدم امید ؟! خوشگل شدم ؟!
امید _ ها ؟! ... آره ... خوب شدی ...
واقعا تنکیوشون رو متشکرم !!! باشه خودم رو می خورم اما نمی گم چقدر دوست داشتم شوهرم مثل همه ی شوهر ها
بهم بگه چقدر خوشگل شدی عزیزم ... یا وقتی بهمون می گن الکی حرف بزنین ، بگیم : همه حرفا رو زدیم ، چی
داریم بهم بگیم ؟!
این هم از سرنوشت ما ... دو نقطه ی متقابل ... آره دو تا نقطه ی متضاد و متقابل به هم گیر هم افتادیم ... حالا باید تا
آخر عمرم تحملش کنم ...
با هم وارد عکاسی شدیم و شروع کردیم ، یک ساعتی اون جا بودیم و یک ساعتی رو به سلامتی گذروندیم و کار های
romangram.com | @romangram_com