#دو_نقطه_متقابل_پارت_159
_چت شد دختر ؟! خوبی ؟!
فقط تونستم بگم : رفت ... ! نامرد رفت !
به هق هق افتادم که سوده با دلسوزی گفت :
_اگه دوستش داشتی پس چرا طلاق گرفتی ؟!
_می ... می خواستم خوشبخت شه ... من بچه دار نمیشدم ، نمی خواستم حسرت به دل بمونه ...
سوده _ دیوونه ای به خدا ... حالا کجا رفت !!!؟؟؟!!!
_نمی دونم ...
سوده با مکثی گفت :
_برو خونشون حتما به مادر و پدرش گفته !
از جام پریدم و با فعلا از سوده خداحافظی کردم ...
با هزار زحمت و التماس از زهرا جون فهمیدم . می گفت امید گفته به هیچ کس نگه اما حالا من فهمیده بودم ...
ماشینو پارک کردم ... به سمت سالن دویدم ... چشم می چرخوندم تا امید رو پیدا کنم ... پرواز امید اعلام شد ...
به سمت اطلاعات رفتم و خواستم که اسم امید رو پیج کنن ...
بعد از سه بار پیج هیچ نتیجه ای نگرفتم ... دویدم این ور و اون ور ...این هم شانس بود ؟! معلوم نبود وقتی شانسو
تقسیم می کردن من کدوم گوری بودم ... !؟ موبایلش هم که خاموش بود .....
پشت شیشه ایستادم ... باید از این جا رد می شد ... البته اگه هنوز نرفته بود ...
به شیشه چسبیده بودمو دید می زدم که فرد آشنایی به چشمم خورد . دقیق شدم که امید جلوی چشممو گرفت . با
فاصله ی زیادی از شیشه که پشتش من بودم به سمت خروجی می رفت ...
ساکی که پشت سرش با خودش کشون کشون می برد تو دلمو خالی می کرد ! لعنت به این شانس ...
تقه ای به شیشه زدم و انتظار داشتم بشنوه ... اسمشم صدا کردم اما بازم به راهش ادامه داد ... از جلوم رد شد و
پشتش به من شد ... به گریه افتاده بودم .... پس چرا منو نمی دید ؟! لعنت به این شانس ... خــدااااا !!!!
دیگه از دیدم پنهان شد . یعنی رفت ... همون جا جلوی شیشه نشستم . انتظار داشتم الان بپره جلوی شیشه و با
romangram.com | @romangram_com