#دو_نقطه_متقابل_پارت_158
تو یه قلمرو نمی تونستن !
بعد از چند وقت که تازه شروع لجبازی هامون بود دیدم که یه حسی دارم ، یه حسی که قبولش برام سخت و سنگین
بود ؛ اذیتم می کرد ، برای همین اذیتی که می شدم رو سر تو خالی می کردم ...
دیگه کم کم تسلیم احساسم شدمو همه چیزو زیر پام گذاشتم ... آروم شده بودم اما باز غرورم اجازه نمی داد که
مستقیم بهت بگم . گفتم زمان که بگذره بهتر می شه .
بعد از باردار شدنت و بعد از این که بهم ابراز عشق کردی ، فهمیدم که حالا نوبت منه ... نوبت منه و من خیلی دیر
جنبیدم ... منم دوست داشتم . خیلی هم دوست داشتم که گاهی به خودم تلنگر می زدم که تو همون امیدی هستی
که از نگین متنفر بودی ؟؟؟
بعد از اون ماجرا تو تغییر کردی ! خیلی هم تغییر کردی ! شاید فکر می کردی من تغییر کردم اما این تو بودی که
افسرده شده بودی . ساعت ها که به دیوار خیره می شدی می نشستم کنارتو نگاهت می کردم اما متوجه نمی شدی .
بعد چند وقت هم که گفتن دیگه باردار نمیشی برای منم سخت بود اما بازم این تو بودی که خراب می کردی ... وقتی
می دیدم حواست اصلا به من نیست ، منم دیر میومدم خونه ، کارامو دور از چشمت انجام میدادم ، چون می دونستم
حواست نیست .
وقتی گفتی طلاق خیلی از دستت کفری شدم . یه جور حرف می زدی که انگار من مسبب این زندگی بودم با این که
خودت همه چیو خراب کردی ... خیلی خواستم باهات بمونم ، خیلی خواستم راضیت کنم که طلاق نگیری ، خیلی ... تا
جایی که غرورمو زیر پام گذاشتم اما تو بازم تو فکرت غرق بودی و نشنیدی ! ...
دلمو بد شکستی نگین . من از صمیم قلبم بهت محبت می کردم و دوست داشتم اما تو گفتی که همش خالی بوده . تا
جایی که فکر کردم شاید من خیلی بدم ...
داره دیر می شه . دوستتو سخت پیدا کردم اما پیدا کردم ... اینم نوشتم تا سبک شم ، تا نگی امید بد بود .
خداحافظ ....
بلند تو خونه داد می زدم : خداحافظ ؟؟؟؟ همین ؟؟ خداحافظ ...
سوده با ترس اومدم بیرون و با نگرانی اشک منو پاک کرد و گفت :
romangram.com | @romangram_com