#دو_نقطه_متقابل_پارت_129

_ناخواسته ؟!
امید _ خوشحال نیستی ؟!
من که خوشحال بودم اما تا فهمیده بودم قضیه ی تصادف بود و بعد هم که این طوری ...... چی می گفتم ؟! ...
_تو چی !؟ ... تو خوشحال نیستی !؟
امید _ اگه تو هم می خواستی چرا نباید خوشحال می شدم ؟.!... ولی وقتی تو نمی خوایش ، من چی بگم ؟!
این داشت چی می گفت ؟.!... امید قاطی کرده بود یا من !؟ .... وای خدا ؟!!! با لکنت گفتم :
_یـ یـ یعنی ... تو بـ بـ بچه می خواستی !؟ ... یعنی تو ....
وسط حرفم برای بلند شدن تقلا کرد و گفت :
_بیا کمک کن بلند شم ....
_امید دارم ازت سوال می پرسم ...!!!
با عصبانیت و صدای من ، صدای امید هم رفت بالا :
_معلومه که می خواستم ! ... منم مثل همه ی مردا !!! ... یه زن ، یه بچه ، یه زندگی آروم .... مگه من چیم از بقیه کم تره
؟! ... حالا هم بیا و کمک کن من بلند شم ...
دیگه داشتم از حرفاش دیوونه می شدم ... نمی تونستم بفهمم الآن منم دوست داره یا نه !؟ فقط بچه رو می خواد یا
منم می خواد ؟!
انقدر تو این مدت چند روزه و چند ماهه زجر کشیده بودم که دیگه غرورمو زیر پا گذاشتم و با بغض گفتم :
_امید یه سوال بپرسم ؟!
امید سرشو یلند کرد و خیره شد تو چشمام و چراغ رو سبز کرد که من هم .... :
_تو منم دوست داری ؟! یا فقط بچه رو !؟... به زن اجباریت علاقه ای داری ؟!
بر خلاف نامزدیه شراره ، این بار دیگه سر به زیر شده بودم و عاشقانه امید رو دوست داشتم و با عشقم به امید ،
فرزندش رو در درونم پرورش می دادم ...
با امید لباس صورتی انتخاب کرده بودم که تا زیر سینه اش سفت بود اما روی شکمم شل می شد و آزاد بود ...

romangram.com | @romangram_com