#دو_نقطه_متقابل_پارت_110

زده بود ...
سعی کردم که بلند شم اما نمی تونستم ، برای همین دوباره محکم به زمین افتادم ... گریم شدت گرفت ... که احساس
کردم فشرده شدم ... امید منو محکم بغل کرده بود و می فشرد .. سرم رو روی شونش گذاشتم و گریه کردم ... اشک
امونم نمی داد ...
تو دلم گفتم تقصیر من بود ... اگه من زیاده روی نمی کردم جنگ و دعوامون توی همون سطح خودش می موند اما با
کار من خراب شده بود ... بعدش هم مگه من امید رو دوست نداشتم ... مگه همش نمی گفتم که عاشقش شدم ، پس
حالا چرا ... بذار حالا که امید راه اومده من هم با عشقی که بهش دارم باهاش راه بیام ... حداقل شاید اون جوری
زندگیم ادامه پیدا کنه ... این دفعه هم کوتاه میام ... فقط چون دوستش دارم ...
احساس کردم تو هوام که دیدم امید داره منو می بره سمت اتاقم ... یه حس خوبی بود که سرم رو به سینه اش
چسبوندم و آرامش پیدا کردم ... عطر تنش داشت بهم آرامش می داد ... تا حالا انقدر رومانتیک نشده بودم که حالا
شده بودم ... اگه حالتون رو بهم زدم ، معذرت ، پیش میاد دیگه ...
چشمام رو بسته بودم تا نگاهم در نگاهش تلقی نکنه . آروم منو گذاشت روی تخت که پشتم رو کردم و حالت خواب
گرفتم اما مگه با دردی که داشتم می تونستم بخوابم !
پتو رو روم کشید و از اتاق بیرون رفت ... تو دلم غوغایی بود . باورم نمی شد که امید انقدر احساس به خرج بده و منو
بغل کنه و من چقدر بچه ننه و بی جنبه بودم که تو بغلش گریه کردم ... با این حس انگار یه چیزی تو دلم قیری ویری
می رفت ...احساس باحالی بود ...
در دوباره باز شد ... اصلا تو جهی نکردم که امید آروم گفت :
_نگین خانم ، پاشو این قرصو بخور ، دردت کمتر شه ...
آخ گفتی ... اگه به من بود که مثل فنر می پریدم اما خودمو لوس کردم و به زور بلند شدم ... قرص رو ازش گرفتم و
خوردم و بعد که بهش پس دادم : مرسی ...
امید _خواهش می کنم عزیزم ....
وااااااااااای .... به کلمه ی عزیزم آلرژی مزمن داشتم ، به خصوص عزیزمی که امید بگه ... واااااااااای چه شود ! ...

romangram.com | @romangram_com