#دو_نقطه_متقابل_پارت_101
امید _ بله بله ... پس من بهشون بگم که شما هم میاین !!!
..._
امید _ آها بله بله ،،، پس خواستم بلیط بگیرم ، برای شما هم بگیرم ... !!!
..._
وااااااای ، فقط همینم مونده بود ... می کشمت امید . باید از روی جنازه ی من رد شی تا با اون رامش خانم بری /... امید
با لبخندی که ته مانده ی قهقه اش بود پشت میز نشست ...
با حرص اول نگاهش کردم و بعد گفتم :
_کی بود !؟
امید _ هیچکی ، رامش بود ...
با حرص لبمو به دندون گرفتم و گفتم : رامــــــش ؟!!؟!؟؟!!؟؟
امید که تازه یادش اومده بود من یه زنم و ....
امید _ ها !؟ ... آآآآآم پورمنش بود ... ؛ اونم میاد فرانسه ... اون هم دعوت شده .
_ بعد قراره با تو میاد ...
امید _ آره ... مثل این که ...
امید خودش فکر کنم از عصبانیت من ترسیده بود ، چون مثل آدم جوابمو می داد ... ابرویی بالا انداختم و دوباره به
خوردن ادامه دادم ؛ داشتم از تو خودمو می خوردم ...
جلوی تلوزیون بودیم که گوشیم زنگ خورد . سوده بود ، خوشحال شدم و با شادی جواب دادم :
_سلام سوده ای ! خوبی گلم !؟ چطوری !؟
سوده _ آآآآآآآه راجــــو ؛ ما چند وقته همدیگه رو ندیدیم که تو حالمو می پرسی !؟
با صدای مردونه ای که به خودش گرفته بود و حرف می زد به خنده افتادم و البته راست هم می گفت ؛ همین ظهر
همدیگه رو دیدیم ...
سوده بعد از خندمون سریع گفت :
romangram.com | @romangram_com