#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_87
-خب چرا خریدی؟
-عیبی نداره میرم خونه خاله م نوه هایه قدو نیم قد داره میدم به اونا.
لبخند زد
-بچه دوست داری؟
انگار بچه هام همین الان جلومن و بهم نگاه میکنن از ته دلم گفتم
-ارههه. عاشقشونم.
چشاشو ریز کرد و بهم نگاه کرد.
-اممم چه مامان شیطونی
سرخوشانه خندیدم.
خودش ادامه داد.
-صبر کن اینجارو ببندم باهم بریم.
-باوشه.
باهم از در دفتر خارج شدیم.
هیچ حس خاصی نداشتم از اینکه کنارش قدم میزدم.
بعضی وقتا حس میکنم دوسش دارمو بهش حس دارم ولی بعضی وقتام انقدر بی احساس میشم که کلا معادلات مغزمو به هم میریزم.
الان اگه افشین کنارم بود من رو ابرا سیر میکردم از خوشیم هفت هشت تا سکته ناقص زده بودم........ ولی واسه اون این حس هارو نداشتم.
یعنی نمیشه که بشه ها.... تقصیر هیچکس نیست که نمیتونن عاشقم کنن انگار تالاموس مغزم اسیب دیده شایدم کلا نابود شده باشه ... کی میدونه!
از کنار مغازه کفش فروشی رد شدیم یه کفش چشممو گرفت برگشتم جلو ویترینو بهش زل زدم.
-چیشد؟
-این کفشرو نگاه چه خوشکله
-کفش خودت که نوه
-میدونم سه روزه خریدمش.
خندید
سرشو اورد نزدیک ویترینو و به کفش نگاه کرد
-اووه صدو بیست تومن واسه یه کفش؟
لبامو غنچه کردم و گفتم
-خب خوشکله
romangram.com | @romangram_com