#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_86
-یه چند تا از سفارشاتونو یادم رفت خانوم.
سرهردومون به سمت در چرخید. اقای ریش با یه نایلون بزرگ اومد تو.
-سلام
هردومون جوابشو دادیم.
به سمت نایلونی که رو میز گذاشت رفتمو اولین چیزی که جلو دستم اومدو برداشتم.
-مرسی
-خواهش میکنم..... ولی نتونستم همه چیزایی که گفتینو بیارم یادم رفت نصفشونو......... راستی داداش تو چیزی نخواستی؟
قبل اینکه پندار جوابشو بده گفتم.
-مشکلی نیست مرسی. اینا من گفتم برای هردومونه
حواسم به ابروهایه بالا رفته و پوزخند مسخره رو لبش بود.
-اوکی.... خدا شمارو واسش نگه داره.
خیلی راحت میشد اون چیزی که تو مغزش داره وول میخوره رو حدس زد.
زدم رو کانال بیخیالیو گفتم.
-من نقطه هارو وصل کردم حالا باید چیکار کنم؟
-فکر کنم واسه امروز کافی باشه واقعا خوب پیش رفتیم اگه فردام انقدر کار کنیم دیگه چیز خاصی نمیمونه....... ممنون از هردوتون
-خواهش داداش پس من برم به کارام برسم..... کاری با من نداری؟
باهم دست دادنو پندار ازش تشکر کرد و پسره راهی شد.
-منم برم دیگه.
-صبر کن یه تاکسی برات بگیرم
-ساعت دوازده ست.... هنوز وقت مونده میخوام پیاده روی کنم.
-مسیرت کجاست؟
-یکم قدم میزنم بعدش دربست میگیرم.
-باشه شاید منم باهات بیام مشکلی که نیست؟
-نه.... این خوراکیارو چیکار کنیم؟
-من که اصلا در توانم نیست این همه رو بخورم
لبولوچه مو اویزون کردم
-منم
romangram.com | @romangram_com