#دیر_آمدی_نیمه_عاشق‌_ترم_را_باد_برد_پارت_80

یه جورایی دوست داشتم پندار منو خوشکلو مرتب ببینه که این واقعا عجیب بود چون این حسم جزو حس هایی بود که خیلی وقته خودشو نشون نداده.

پندار در این مرحله فقط برام یه دوست ساده ست مثل مهرداد مثل نریمان مثل کریم مثل بهنام و پژمان.

حس دوستیایه من نه مثل دوست هایه دخترم و نه مثل دوست هایه پسرمه..... یه چیزی تو مایه هایه احترام واسه کسیه که به چشم دوست دختر نگام نمیکنه و من میتونم خیالم راحت باشه که به عنوان برادر میتونم روشون حساب بکنم بدون اینکه نگران باشم اونا انتظار غیر از خواهری کردن براشونو ازم داشته باشن و چقد این دوستیارو دوست دارم.

وقتی رسیدم اونجا فکم کاملا رو سالن کشیده میشد.

کیمیا مقنعه سرش کرده بود و تازه هدم پوشیده بود بلندی مانتوشم مثل مانتو من بود ولی میدونستم که اون اهل این اندازه نیست.

ازش ممنون بودم که اینکارو برام کرد.

خداروشکر بابام راضی شدو منو گذاشتو خودش رفت.

-مرسی دختر ترکوندیا

-خواهش عشقم. من بمونم یا برم؟

-نه برو به کارت برس گلی..... فقط بهت تک زدم خودتو برسون

جلو در بهم چشمک زدو گفت

-حواسم هست شیطون

بدون خدافظی رفت.

یکم تو اتاقا گشتمو فضولی کردم تا بالاخره پندارم رسید.

-چیشد مشکلی پیش نیومد؟

-نه.... سلام

دستشو رو پیشونیش گذاشت و گفت.

-ای وای ببخشید حواسم نبود..... سلام چه طوری؟

اصلا منو ندید. من این همه تیپ زده بودم خب . انگار عقده داشتم ازم تعریف کنه.........

خب این کاریه که هر پسری بعد از دیدنم میکنه..... از اینکه اون انقدر نسبت بهم بی توجهه اعصابم خورد میشه. بیخیال شونمو انداختم بالا

-خوبم

-اماده ای؟

دستامو به هم کوفتم.

-اره بیار ببینمشون. من همیشه نقاشیم عالی بوده

درحالیکه کیفشو رو میز میذاشت و درشو باز میکرد گفت

-واقعا..... چند میگرفتی؟

ذوق زده گفتم


romangram.com | @romangram_com