#دیر_آمدی_نیمه_عاشق‌_ترم_را_باد_برد_پارت_77

-میخوابی؟

-خسته م

-چرا؟

-نمیدونم الکی خسته م

-این الکی خسته بودنا از واقعیش بدتره

-امم واقعا.

-چه خبر از درس و دانشگاه؟

-سلومتیت، اواسط مهر کلاسا شروع میشه

-میری کجا؟

-سنندج

-اها.

-تو تموم شدی؟

-درس تا وقتی طالب باشی بخونی، هست

-طالبیتت تمومید؟

-نه مونده هنوز ولی فعلا حوصلشو ندارم

-فوقی؟

-اره فوق لیسانسم.

-خوبه دیگه خدا بده برکت.

خندید.

-اره دیگه.

سروه خانم سرشو اروم اورد تو اتاق و ارومتر گفت

-بچه ها بیاین تو هال روژان مثل بچگیای اسرا داره اماده یه جنگ هسته ای میشه.

هر سه با هم خندیدیم.

-چرا؟

-اخه یه گوشه با اخم نشسته میترسیم بهش بخوریم منفجر شه.

با خنده از اتاق خارج شدیم........ به سمت روژان رفتمو خواستم بغلش کنم که خودشو عقب کشید.

-برو اونور


romangram.com | @romangram_com