#دیر_آمدی_نیمه_عاشق‌_ترم_را_باد_برد_پارت_76

خودمو رو تخت بالا کشیدمو خزیدم تو بغلش. با اغوش باز قبولم کرد.

-قبلنا مهربون تر بودی

-قبلنا دلیل دعوامون بی توجهیت به من نبود

-گفتم که ببخشید

-به نظرت با یه ببخشید حل میشه

با خودم زمزمه کردم.

-نه حل نمیشه

انگار صدام کوتاهتر از اون بود که بشنوه...... خودش ادامه داد.

-شاید با یه بستنی چیزی بتونی از دلم دراری

لبخندی زیبایی مهمون لبام شد. از بغلش اومدم بیرونو جیب شلوارمو کاملا بیرون اوردم.

-من که پول ندارم..... نگاه

خندید. از اون خنده هایی که همیشه دلم براش ضعف میرفت.

اگه وحید نمیرفت مطمئنن عاشق خودش میشدم و شرایط مطمئنن با الان فرق میکرد در بدترین حالت ممکنم مطمئنم که جایه زخمایه وحید اندازه ضربه و زخم افشین درد نداشت چون وحید شیطان صفت نبود.

-باشه مهمون خودم گدا

ادایه گداهارو دراوردم.

-به منه بیچاره کمک کنید ..... به من بیچاره کمک کنید.

صدایه قهقهه هردومون تا اسمون رسید. میترسیدم دنیا ببینه شادمو با یه اتفاق بد بازم حالمو بگیره.

روژان با اخم و دست به سینه اومد تو اتاق

-اسرا خانوم چرا دروغ میگی مامان که با من کاری نداشت؟

خودمو به سمت وحید کشیدمو تو گوشش گفتم.

-روژانو بغل کنی میکشمت.

دست خودم نبود میخواستم فقط خودم باشم. همه چیز فقط مال خودم تنها باشه. وجود یه رقیب هیچ جوره تو کتم نمیرفت حتی اگه اون رقیب خواهرم باشه. در یک کلام ساده حسود بودمو نمیتونستم این ویژگی ذاتیمو از بین ببرم.

صدایه قهقهه وحید دوباره بلند شد.

-روژان بدو برو نویدو بیار برو رو کولش انقدر میچسپه.

با یاداوری خاطرات گذشته خنده ریزی کردم.

-راست میگه خیلی میچسپه

روژان از اتاق بیرون رفت و منم سرمو رو پاهای وحید گذاشتم.


romangram.com | @romangram_com