#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_75
مانتو دست مامانمو گرفتمو به سمت اتاق وحید رفتم تا اویزشونش کنم.
حتی قبل ورود به اتاقم میشد صدایه خنده و شادیشونو شنید.
با ورود من وحید دست از خوشمزگی هاش برداشت و صدایه خنده هایه شادی بخشه روژانم قطع شد.
بدون توجه به اون دوتا مانتومو دراوردمو با مانتو مامانم اویزونش کردم.
یه تاب سفید با یه کت توری سفید پوشیده بودم و شلوار سیاه دم پا.
برگشتم سمتشون و گفتم.
-روژان مامان کارت داره.
روژان که این همه حرف گوش کنی ازش بعید بود زود از رو تخت و از بغل وحید پرید بیرونو از اتاق خارج شد.
بدون هیچ حرفی گوشه تخت نشستمو به وسایل اتاقش نگاه کردم.
چیز خاصی عوض نشده بود.
-اینجارو مگه اجاره نداده بودین؟
درحالیکه خودشو جمع وجور میکرد گفت
-وسایلامونو تو انباری گذاشته بودیم قبل اومدن زودتر خبر دادیم واسمون بچینن.
از اینکه فکرمو خونده بود خوشم اومد.
چون اشتباه از من بود پس باید بیخیال غرور بشمو ازش معذرت خواهی بکنم ولی فقط چون خراب کاری کار من بود.
-ببخشید
-اها ..... اونوقت برای چی؟
-من فقط یکم درگیر بودم فکرمو حواسم تو اون مکان و زمان نبود.
-درگیر چی؟
-حل شد
یعنی دوست ندارم توضیح بدم
-درگیر چی؟
-مشکل دوستم.
-انقد مهم بود؟
خوبه که فهمید نمیخوام بگم.
-بود
-از منم مهمتر؟
romangram.com | @romangram_com