#دیر_آمدی_نیمه_عاشق‌_ترم_را_باد_برد_پارت_72

-زود باش دیگه.

-بابا من درد دارم نمیتونم سریع تکون بخورم درک کن.

چشمامو ریز کردم.

-باشه زود باش

تو ماشین بودیمو درحال بازگشت.

-پندار

-جانم؟

از جانم گفتنش لبخند رو لبم اومد

-مرسی واسه نجات دادنم از دست اون پسره

اخم کرد و سرشو تکون داد......... ای درد نمیتونی لفظا بگی خواهش میکنم.

این اخمش بخاطر چی بود حالا........؟!

تا رسیدن به مقصد چیزی نگفتمو اونم چیزی نگفت.

به سلامت رسیدم خونه اینبارم اتفاقی نیفتاد ولی نگران بودم.

همون قصه معروف ملخک و جستیدنش. میترسم اش نخورده و دهنه سوخته بشم.

****************************

-روژان

-جونم؟

-تو اگه ندونی دلت چی میخواد چیکار میکنی؟

-منظورت مثل وقتایکه میریم مغازه نمیدونم پفک بردارم یا بستنی یا لواشک؟

-امم یه همچین چیزی؟

-خب فکر میکنم ببینم کدومش بهتره واسم. مثلا هوا سرد باشه بستنی دیگه نمیخرم اگه گشنه م باشه پفک میخرم اگرم گشنه م نباشه لواشک.

با خودم تکرار کردم

-یعنی چی به نفع منه؟

-دخترا بیاید عصرونه

روژان زود بلند شد و از اتاق بیرون رفت. خیلی خسته بودم و ترجیح دادم بیخیال عصرونه بشم.

-اسرا؟

-مامان من نمیخورم.


romangram.com | @romangram_com