#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_62
جا خورد. حسابی هنگ کرده بود. بلند شدم که برم با صدای صندلی به خودش اومد.
-تو دوستشی؟
با همون پوزخند رو لبم سرمو تکون دادم.
-متاسفانه
لباشو خیس کرد و با اعتماد به نفس گفت.
-منو اون جدا شدیم.
زبونمو رو دندونام کشیدم.
-از شانس گندت دیروز باهاش حرف زدم.
حالا تموم این حرفارو درحالی میگفتیم که هردومون سرپا واستاده بودیم.
چیزی نگفت خودم ادامه دادم.
-خب بای دیگه
رومو برگردوندم که برم دستمو گرفت. برگشتم سمتش و چشامو درشت کردم و به دستم نگاه کردم .خب این یعنی دستمو ول کنه ولی نفهمید. شایدم فهمید ولی خودشو به اون راه زد.
اخم کردم و خواستم دستمو از تو دستش بیرون بکشم. ولی اون قدرتش بیشتر بود.
-بهش نگو
-ولم کن
تصویر صاف و اتو کشیده یه برهان جلو چشام در کسری از ثانیه معکوس شد.
حالا اون رو زمین افتاده واز دماغش خون میاد.
انقدر شکه شدم که نتونستم یه اپسیلون تکون بخورم.
برگشتم سمت پسری که بهش حمله کرد. پندارو دیدم که با استین لباسش اب دهنشو پاک کرد.
تنها صدایی که از گلوم بیرون اومد پندار بود.
صدامو شنید برگشت سمتم تو همون لحظه برهانم از جاش بلند شدو به سمت پندار یورش برد.
مشت خیلی محکمیو روانه فکش کرد.
من اما همون جا بی حرکت نگاشون میکردم. اصلا قدرت تکون خوردنو تو خودم نمیدیدم.
بقیه اومدن جداشون کردن.
فش هایه خیلی رکیکی به هم میدادن که من حتی از شنیدنشون شرم میکردم.
-مگه کری نمیشنوی میگه ولم کن
-به توچه تو چه کارشی....... من دوسپسرشم به تو هیچ ربطی نداره
romangram.com | @romangram_com