#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_6
-باش ببینید مامانتون چی میگه؟
همه نگاه ها به سمت مامانم که سرش تو گوشیش بود برگشت.
-من حرفی ندارم فقط اونا مهمون نداشته باشن یا اینکه اصلا خونه هستن؟
بابام گفت
-خب زنگ بزنین ببینین خونه هستن و جایی نمیرن و کسیم خونشون نمیاد.
روژان بدو بدو رفت سمت تلفنو اورد داد به من.منم زنگ زدم. گفتن خوش اومدین هیجام نمیریم بیاین.
لباسامو پوشیدمو یکم ارایش کردم که روژان اومد تو اتاق.
اخم هاش تو هم بود.
-چی شده جوجو؟
دستشو برد سمت چند تار مو که کوتاهتر از بقیه بودنو رو هوا معلق شده بودن.
گفتم
-اینا چیه؟
-خب درست نمیشه کلیم تف بهش زدم صاف نمیشه.
-ای الهی من تورو بخورم واست تل میارم بزار خوب میشه
یه تل خوشکل به موهاش زدمو باخودم عهد کردم این دفعه که بیرون رفتم واسش یه تل خوشکل بگیرم بعدم دستشو گرفتمو باهم از اتاق خارج شدیم.
-ما اماده ایم.
راه افتادیم سمت خونه خاله م.بعد کلی سلامو احوال پرسیو ماچ و موچ با ایلا رفتیم تو اتاقش روژان وایلیا هم تو هال مشغول بازی شدن.
-چیشد دیدیش چی گفتی چی گفت تونستی؟
خیلی رلکس رو تختش نشستمو گفتم .
-یواشتر بابا پیاده شو باهم بریم
زد رو شونه مو گفت زهره مار بگو خب
-هیچی رفتم فقط یه نظر نگاش کنم ببینم اصلا ارزش تلاش کردن داره.
-خب داشت؟
-ایی یه نموره
-درد بگیری میدونی چقد خوشکله چقد جذابه. همه دنبالشن
-اینم یکیه مثل بقیه بهت قول میدم
-والله میشناسمت میدونم مخشو میزنی
romangram.com | @romangram_com