#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_5
بعدم بلاکش کردم. از من فقط یه شماره و یه چهره داره که شماره هه مهم نیست ولی چهرهه رو گیر بیاره مردم.
تو چندتا از گروه ها لفت دادم که یکم سرم خلوت شه بعدم رفتم پی وی ایلا دختر خاله مو چک کردم.
خواسته واسش گزارش رد کنم که چیکار کردمو چیکار نکردم.
خیلی باهم صمیمی بودیمو از همه چیه همدیگه خبر داشتیم با اینکه دوسال از من بزرگتره ولی یه جورایی انگار من از اون بزرگترم هم راهنماییش میکنم هم بهش میگم چیکار کنه و چیکار نکنه.هر چند اونم خیلی منو راهنمایی میکنه.
واسش نوشتم امشب خونه اید؟
انلاین بود فوری فوتی جواب داد اره خوش اومدین.
ادامه داد
چیشد راستی؟
اومدیم بهت میگم
من که میمیرم از فضولی تا بیاین
پس نمیایم
زهره مار زود بیا خواستیم واسه شام بیا
خنده م گرفته بود. بهش پی ام دادم ای دختره یه فضول
با تلگرام خودمو مشغول کردم تا بابام اومد خونه.
سفره رو انداختیمو شاممونو خوردیم. موقع شام روژان داشت با چشاش منو میخورد که به مامان بابا بگم بریم مهمونی.
همیشه همین بود.حرفاشو میگفت من واسش بزنم.
از این که اعتماد به نفس نداشت احساس خوبی نداشتم. شایدم قضیه اعتماد به نفس نبود ولی هرچی بود دوست داشتم خودش خواسته هاشو بگه باید یاد میگرفت راه رسیدن به خواسته هاشو پیدا کنه.
بعد از شام چاییو دم کردمو رفتم کنار بابام نشستم.
-بابا امشب نریم بیرون؟
روژان فورا اومد اونطرف بابام نشست و مشتاقانه به ادامه بحثمون گوش کرد
-کجا بریم بابا؟
-نمیدونم بریم یه جا. مثلا مهمونی
-کجا بریم؟
-خونه خاله لیلا
بابام به سمت روژان برگشت و اون خجالتی سرشو پایین انداخت.
چقد تفاوت بین مادوتا خواهر هست. من پررو و یه دنده اونم خجالتی و اروم.
اصلا انگار خواهر نیستیم.این همه تفاوت با یه نوع تربیت وژن واقعا عجیبه.
romangram.com | @romangram_com