#دیر_آمدی_نیمه_عاشق‌_ترم_را_باد_برد_پارت_55

-نمیتونی باور کنی که خوب نیستی؟

-ببین درست حرف بزن منم میتونم بد حرف بزنم

-تو ببین واسم تکراری شدی دیگه ازت خسته شدم. میخوام یه تنوع دیگه به زندگیم بدم.

پوزخند زد.

-تنوع طلبی واسه دختر گرون تموم میشه

-داری تهدید میکنی؟

-خودمو نمیگم. متسفانه من دوستت داشتمو دارم و نمیتونم تلافی کارتو سرت دربیارم.

ولی من تلافی کارای افشینو سرش دراوردم. حسابی چزوندمش....... هم غرورشو هدف قرار دادم هم وجهه اجتماعیشو.

-اها....... خب چرا گفتی بیام اینجا

- من نمیتونم قبول کنم که جدا شیم. اولش خواست هردوتامون مهم بود الانم باید خواست هردوتامون مهم باشه نه اینکه فقط تو یا فقط من نخواییم.

-من نمیتونم حتی حضورتو تحمل کنم. اینو میخوای چیکار کنی؟

-خیلی بی رحمی اسرا

-حس بدی دارم از اینکه باهات رو یه میزم.

یه نگاه چندشناک بهش انداختم.

-میترسم ابروم بره وقتی منو با تو ببینن

اینم از تیر اخر.......... بهش گفتم بره پی کارش تا بیشتر از این نابودش نکنم.

این لشی که من جلوم میبینم کمه کمش هشت ماه لازم داره اعتماد به نفسشو به دست بیاره.

از درون نابودش کردم. همیشه میدونستم رو قیافش حساسه. حالا دست گذاشته بودم رو نقطه ضعفش.

دستم که رو میز بودو داشتم با سنگ وسط میز که حالت دکوری داشت بازی میکردمو گرفت. سرم ناخوداگاه اومد بالا.

حس بدی داشتم از اینکه دستمو گرفته بود. حسی که با هردفعه دیدن افشین دارم.

حالت تهوع حسی بود که مهمان وجودم شده بود.

اشک تو چشاش محسوس تر از اینا بود که نشه دید.

تعجب کردم. از غرور بی اندازش مطلع بودمو حالا اون تو یه کافی شاپ شلوغ تقریبا داره ازم التماس میکنه.

کاش افشین به جاش بود.

نمیدونم اونوقت همینجا ولش میکردمو میرفتم یا می موندمو بیخیال رفتن میشدم.

ولی خوب میدونم که این اشکا از این شخص نمیتونه منو به رحم بیاره.

افشینم وقتی بهم گفت فقط میتونم برات ارزوی خوشبختی کنم......... همون موقع که اخرین تکه غرورمو شکست درست همون لحظه که سیفون عشقمو نسبت بهش کشید......... اشک تو چشاش جمع شده بود. میتونستم خیسیه چشاشو ببینم.


romangram.com | @romangram_com