#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_54
خب این حقو بهش میدادم. واسه همین گفتم
باشه کی و کجا؟
نوشت
کافی همیشگی پس فردا ساعت یازده.
گوشیو کنار گذاشتمو خوابیدم و واقعا عجب خوابی بود. تا فردا کابوس دیدم.
جمعه رو به گشت و گزار گزروندیم و اخر شب خانواده شبستری خدافظی کردنو رفتن.
میدونستم وحید گفته که برن....... و بخاطر من رفتن واسه همین حس بدی داشتم.
نه بخاطر وحید بلکه بخاطر خانواده ای که بی منت بهم عشق ورزیدن و مراقبم بودن و حتی زمانیکه من اونارو از خاطرم پاک کردم اونا به یادم بودن.
یادم رفته چجوری منت بکشم چجوری ناز بکشم. واسه همین اطرافیانمو خیلی راحت از دست میدم.
صبح شنبه از ساعت ده باشگاه داشتم تا ساعت دوازده و نیم.
ساعت یازده و ربع از باشگاه اومدم بیرونو به سمت محل قرارم با شاهرخ رفتم.
-سلام
به ساعتش نگاه کرد
-سلام یکم دیر اومدی
-باشگاه داشتم.
-اها
-سفارش دادی؟
-امم
-واسه منم؟
-اره گفتم بستنی بیارن
بدون اینکه تغییری تو صورتم بدم یه تشکر اروم کردم.
-خب
یه نفس عمیق کشیدو گفت
-دلیل واقعی جدایی چیه اسرا؟ راستشو بهم بگو
-گفتم
-باور نمیکنم.......... دلیل یه چیز دیگه ست
بیخیال یه ابرومو بالا انداختمو گفتم
romangram.com | @romangram_com