#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_52
-واقعا نمیتونم بشناسمت خیلی غیر قابل پیش بینی شدی
حرفشو نشنیده گرفتمو پشت سرش وارد مغازه شدم.
-قیمت این کفشتون چقدره؟
-اون..... اون مال ترکیه ست خیلی جنس خوبیه کلیم فروش کرده.80تومن ولی واسه شما 75.
یعنی سرگردنه بودا......... نه که بازار بالا شهره قیمتشون در حد لالیگاست.
اینو تو بازار پایین شهر 65تومن میگن حالا با تخفیف حساب کنیم کمترم میشه.
چون کادو بود حرفی نزدم چه عیبی داره ده تومن اضافه تر. فدایه سرم.
برگشت سمتم
-ازش خوشت میاد؟
لبامو به دندون گرفتم و سرمو به معنی اره چند دفعه مثل بچه کوچولاها تکون دادم.
سعی کرد جلو خنده شو بگیره ولی زیاد موفق نبود.
-همینو برامون بذارین
میخواست کارتشو از تو جیبش دراره که گفتم.
-نه نه وحید حساب نمیکنیا. فقط گفتم واسم انتخاب کنی نه اینکه بخری.
برگشت سمتمو انگشت اشارشو رو دماغش به معنی ساکت گذاشت و گفت
-ششش حرفی نشنوم.
منم مثلا خیلی دختر خوبو حرف گوش کنیم سرمو پایین انداختمو برای چندمین هزار بار به خودم افتخار کردم.
واقعا من استعداد کشف نشده م. از اینکه انقد تو فریب دادن پسرا استادم احساس شعف و غرور میکنم.
نایلون به دست از مغازه خارج شدیم و به سمت جایی که پدر و مادرامون بودن رفتیم.
خلاصه بعد از کلی گشتن و این مغازه و اون مغازه کردن ساعت ده شب رفتیم خونه.
تا لباسامونو دراریمو سفره رو بندازیمو وسایلو بچینیم شد دوازده. گفتم که اخرشم شامو یازده دوازده میخوریم.
همه از فرط خستگی و گشنگی پریدیم رو سفره.
وحید عین قحطی زده ها غذا میخورد.
من اما اگه میذاشتن بیخیال غذا میشدمو میرفتم میخوابیدم.
بابام باهام قهر بود...... بخاطر این بود که گذاشتم وحید برام کفش بگیره هرچند وحید گفت خودم اصرار کردم ولی بابام بابامه و منو میشناسه که من موقعیتو فراهم کردم تا برام کفش بگیره.
هنوز بحثی درمورد افشین نکرده و من به طرز غریبی بیخیالم و عجیب از این بیخیالیم میترسم.
به وحید نگاه کردم. اون واقعا خوشکل بود. یه جنتلمن به تمام معنا.
romangram.com | @romangram_com