#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_51
انقد زل زدم به شیشه ویترین تا وحید از تو مغازه کت فروشی اومد بیرون.
-چقد بدی اسرا؟
-چرا؟
هنوزم نگام به ویترین بود و اصلا برنگشتم سمت وحید.
-خب میومدی باهام کت و بخرم.
-من که پول نمیدادم کتم برای من نبود....... کجا بیام؟
-باشه بابا. واقعا رفتارت عن شده.
-چه پسره بی ادبی
-از اون موقع اومدم نه حرفی نه خوش امد گویی نه بغلی نه چیزی تازه یه لبخندم نمیزنی چقد زشت بودی همونقدر و بیشترم زشت شدی.
پوزخندی ناخوداگاه رو لبم اومد. یاد اون جمله معروف افتادم که میگه
هروقت خندیدم دنیا یه بلا سرم اورد حالا گریه مو بیمه کردم که بلایی سرش نیاد و همیشه باشه تا نکنه سیل بلاها سرم هوار شه.
-به نظرت اون کفش اسپرت خوشکل نیست؟
روشو برگردوند سمت مخالف ویترین.
-نمیدونم من سلیقه ندارم.
-دوست دارم یه کفش به انتخاب تو داشته باشم.
خدا منو ببخشه واسه این همه دروغ که میبافم. درست جمله ای که گفتم این بود......
دوست دارم یه کفش برام بخری.
حرفم تاثیر خودشو گذاشت برگشت سمت ویترین
-کدوم؟
سعی کردم لبخندی که از پیروزیم حاصل شده رو پنهون کنم.
-اون بزرگه. یه جورایی پسرونس. پهلوی اون پاشنه دار قهوه ایه.
-خب این کفشتم که اسپرته یه عروسکی، کالجی چیزی بخر
-خوشم نمیاد. با اسپرت حال میکنم.
-اوهو چه لات شدی
-زشته؟
این کلمه رو درحالیکه مظلوم ترین حالت ممکنو به صورتم دادم برگشتم سمتشو بهش گفتم.
یکم نگام کرد.سرشو به طرفین تکون داد ودرحالیکه وارد مغازه میشد گفت.
romangram.com | @romangram_com