#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_37
سرمو پایین انداختمو پاهامو تو هوا معلق کردمو شروع کردم به تکون دادنش. مثل بچه کوچولوهاشده بودم ولی عادتم بود.
صدایه باز شدن در باعث شد سرمو بلند کنم.
وای پندار چقد تو لباس کارش بامزه س.... الهی!
اولش گیج وارد اتاق شد یکم متعجب بهم نگاه کرد بعدم کم کم اخماشو تو هم کرد.
قیافه ش واقعا حالا وحشتناک شده بود.
سلام کردم ولی جوابی نداد.
-گفتم سرم شلوغه بعداز ظهر واست میارم
شرمنده سرمو پایین اوردم
-کارش داشتم خو
-چیکارش داشتی که نمیتونستی تا چند ساعت دیگه صبر کنی.
از اینکه اینجوری باهام حرف زد بهم برخورد و خودمو لعنت کردم که انقد بی حواسم که گوشیمو پیشش جا گذاشتم تا بعدا ازش درشت بشنوم.
اخمامو تو هم کردمو خیلی رسمی و جدی گفتم
-اقای نیک پی لطف کنید گوشیمو پس بدید ممنونم واسم نگهش داشتید من عجله دارم.
حالا تموم این مدت منشی سرش پایین بودو داشت چیز مینوشت. بیچاره حالا چقد معذب شده باشه بخاطر ما.
فکر میکردم اگه اینجوری با پندار حرف بزنم اروم میشه و سعی میکنه ازم معذرت خواهی کنه ولی برخلاف تصورم هنوزم اخم هاش شدیدا تو هم بود و با نگاهی به خون نشسته نگام میکرد.
-پاشو بریم
-کجا؟
-گوشیتو بهت بدم.
جلوم راه افتادو منم پشت سرش راهی شدم. وقتی از پله ها پایین رفتیم بازم همه نگاه ها به سمتمون برگشت.
میخواستم عکس العملشو ببینم ولی چون جلوتر از من بود نمیتونستم ببینمش. ولی دستاشو کنارش میدیدم که مشتشون کرده بودو بخاطر فشاری که بهش میاورد پوستش سفید شده بود.ناخوداگاه یه لبخند رو لبم نشست.
از شانس گنده اینجانب همون لحظه سرشو برگردوند و با دیدن لبخند من انچنان نگاهی بهم انداخت که گفتم الانه که میکشتم.
بین تموم اون کارگرا دستمو گرفتو محکم منو به دنبال خودش کشید.
وقتی از کارخونه خارج شدیم به سمت پارکینگ که گوشه حیاطو اشغال کرده بود رفت.
ماشینشو میشناختم از دور قفل درشو باز کرد و تقریبا پرتم کرد سمت ماشین.
-سوار شو
صداش در حالت عادی محکمو پر صلابته حالا ببینید وقتی عصبیه چه جوری میشه......
مثل یه دختر خوب حرف گوش کن سوار شدم خودشم سوار شد و ماشینو روشن کردو راه افتاد.
romangram.com | @romangram_com