#دیر_آمدی_نیمه_عاشق‌_ترم_را_باد_برد_پارت_34

وقتی به خونه رسیدم زودی ایفونو زدم.

-کیه؟

-منم مامان

در باز شد فورا رفتم از شیر اب تو گاراژ دستمو خیس کردمو دست خیسمو رو صورتم کشیدم که یه وقت شک نکنن ارایشی برام نمونده.

بعدم خیلی رلکسو اروم رفتم بالا.

-سلام

مامانم تو اشپزخونه بود رفتم تو اتاقو لباسامو عوض کردم. خب خدارو شکر صورتمو تو وهله اول ندید.

از اینکه خونه انقد ساکته تعجب کردم. اولین سوالی که به ذهنم اومد این بود

روژان کجاست؟

از اتاقم خارج شدم.

-مامان روژان کجاست؟

یهوو یکی از پشت پاهامو بغل کرد

-اوهو این وروجک دیگه چی بود؟

-تولدت مبارک اجی

-فدات بشم گلی جون من

مامانم لبخند به لب از اشپزخونه خارج شدو به ما دوتا نگاه کرد.

-تولدت مبارک دخترم.

-ممنون مامانی

-بشین کارت دارم.

دلم ریخت. نکنه چیزی بدونه. خدایا همینو کم داشتم

رو مبل کنار مامانم نشستم.

دست برد سمت گوشامو گوشوارمو دراورد.از اونورش یه جعبه زرد کاغذی دراورد.

-دختر خوبی باش.مبارکت باشه

و گوشواره رو تو گوشم انداخت.

فکر میکردم یادشون نمونده امروز تولدمه.

بغلش کردمو تشکر کردم.روژان حسودم اومد جلو که بغلش کنیم. خلاصه یه بغل سه نفریو تجربه کردیم.

اونشب اتفاق خاص دیگه ای نیفتاد بجز تبریک بابام بخاطر تولدم.


romangram.com | @romangram_com