#دیر_آمدی_نیمه_عاشق‌_ترم_را_باد_برد_پارت_32

سرمو پایین انداختمو با کمربند مانتوم بازی میکردم که دوباره گفت

-بهتری؟

نگاش کردم.

یه پسر حدودا 23یا24 سال پوست سبزه چشمایه قهوه ای تیره دماغ و لب عادی. قدشم نه بلند بود نه کوتاه بود. بدنش نه مثل مال افشین شل وا رفته بود نه مثل شاهرخ شش تیکه........

کلا ادم عادی بود. اصلا خاص یا عالی یا انچنانی نبود. اگه اینجوری باهم اشنا نمیشدیم فکر نکنم هیچوقت متوجه اون میشدم. اصلا دیده نمیشد. یا شایدم من اونقدر زیاده خواه شده بودم که اونو نمیدیدم.

ولی حالا همین ادم عادی به من کمک کرد و من مدیونشم.

هیچوقت نمک نخوردمو نمکدون بشکنم واسه همین همون لحظه باخودم عهد بستم هیچوقت سمت این پسر نرم حتی اگه خودش خواست.

من ادم بدیم قبول دارم حتی اگه اونم بد باشه سمتش نمیرم که نمکدون نشکسته باشم. هرچند که منو اون یه دنیا تفاوتیم.

ازش بخاطر همه چیز ممنونم.

-ممنون بهترم..... میشه ببریم تو شهر داره شب میشه.

متعجب نگام کرد

-حالا چرا تو شهر؟

-مزاحم نمیشم دیگه از اونجا تاکسی میگیرم میرم خونه خودم.

پوزخند مسخره ای رو لبش ظاهر شد.

-تو که گفتی پول نداری.

-دو هزارتومنو دیگه دارم

-خب من میرسونمت دو هزارتو بده ب من

اول خواستم مخالفت کنم ولی خب چه دلیلی داره اینطوری هم کارم راحتر میشد هم استرس نداشتم از اینکه اون تایم تو حاشیه شهر چه ماشینی و چه طوری پیدا کنم.

-باشه قبول

-بریم؟

-اره اره بریم

از جاش بلند شدو شلوارشو تکوند بعدم رفت سمت ماشین.

-اونوقت شما تشریف نمیارین؟

-این اشغالارو چیکار کنیم؟

-خب بزار همونجا

-اخه پلاستیکه خوب نیست طبیعتم الوده میشه

-باشه بیار میبریم تو شهر میندازیم تو سطل اشغال خانوم محیط زیست


romangram.com | @romangram_com