#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_27
بهم گفت باهاش کنار نمیای به سلامت.
گفتم بای.... ولی دیدم بدون اون نمیتونم، نمیشه، خواستم کور شم....... کر شم....... احمق شم....... قبولش کنم ولی فقط پیشم باشه کنارم باشه داشته باشمش حتی فقط صداشو بشنوم.
بهش زنگ زدم گفتم بیا کافی..... اومد..... با چه جون کندنی با غرورم دوئل کردم. دوباره کشتمش..... بخاطر اون.... دوباره و دوباره غرور بیچارمو کشتم.
گفتم دلم برات تنگ شده
گفت فقط میتونم واست ارزویه خوشبختی کنم.
با یاداوریه اون خاطره سیاه قطره اشکی از چشام اومد.
خواهرش بهم گفته بود دست از سر برادرش ور دارم. بهم گفت دختره یه اویزون.
برادرش خودش بهم پیشنهاد داد یادش رفته بود؟ اولاش چه عاشق دو اتیشه ای بود یادش رفته بود؟
به من میگفت سردی..... بدی من اینهمه دوست دارم نکن باهام اینکارو.
یادش رفته بود منو عاشق کرد بعدش خیلی راحت ولم کرد.
من که به زور تصاحبش نکردم اون خودش اومد طرفم.خودش بهم پیشنهاد داد ولی بعدش .......
یه قطره اشک دیگه از چشم اومد..... شد دوتا.....شد سه تا...... حالا دیگه مثل ابر بهاری گریه میکردم.
چقد خارو زلیل شده بودم منی که حتی افشین و ایلا هم گریه مو ندیدن ولی حالا پیش یه غریبه اینجوری گریه میکنم.
چرا اون باید بیچارگیه منو ببینه؟ با همه دردی که تو سینه م داشتم هیچوقت نذاشتم کسی بفهمه چمه که چقد داغونم که چقد دلم میخواد بمیرم. حتی خوده افشینم نمیدونست این همه دوسش دارم. ولی حالا همه راز هام پیش یکی که حتی اسمشم نمیدونم داره افشا میشه.
سرعت ماشین زیاد شد........ واسم مهم نبود....... حتی نمیدونستم کجام.......
فعلا تنها چیزی که تو مغزمه گریه کردنه، ذهنم قدرت پردازش چیزایی که میبینمو از دست داده.
مرور خاطرات گذشته همه توانمو گرفته........ امونمو بریده.
صداش هنوزم تو گوشمه....اینو بدون حتی اگه مال هم نشیم تو عشقمی واسه همیشه دوستت خواهم داشت....دوستت دارم دیوونه..... قول بده هیچوقت تنهام نزاری.... زندگیه من یه مثلثه خانومانه داره. مادرم و خواهرمو تو راس هایه مثلث زندگیمید.
چشمامو دوباره بستمو بازم این اشک بود که مهمون چشام شده بود.
امروز تولد من بود و اون حتی یادش نبود .ولی من تولدشو هنوز یادمه.........12تیر سه سال پیش همه پولامو جمع کردم که واسه اقا کادو تولد بگیرم........ چقد تو مدرسه و کلاس کنکوری گشنگی کشیدم......... چقد دوستام رفتن انواع و اقسام خوراکی خریدنو من دست خالی نگاشون کردم........ چقد از خونه مون تا مدرسه و کلاس کنکوریام پیاده رفت و امد کردم کلی راه بود.....
بخدا کلی راه بود.... چقدر از کیف پول روژان پول برداشتم تا تونستم پول کادو تولدشو جمع کنم و واسش شلوار 70تومنی بگیرم. من اونموقع فقط 16 سالم بود.
دیگه کنترلی رو اشکام نداشتم. یه نفس عمیق کشیدمو سرمو از رو شیشه برداشتم.
عجب گریه یه سنگینی بود که با ریختنش انقد سبک شدم.
حالا به خودم برگشتم...... متوجه سرعت زیاد ماشین شدم ناخوداگاه اشکام قطع شد. ساکت سر جام نشستم.
سرعتمون واقعا سرسام اور بود.سرمو به سمتش برگردوندم.انگار اصلا تو این دنیا نبود زل زده بود به جلو.
-اقا؟
جوابی نیومد.دوباره صداش زدم
romangram.com | @romangram_com