#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_22
لباسم توری سرمه ای با شکوفه های همرنگشه که جلوه یه زیبایی به لباس داده. واسه لچک هم از پارچه لباس استفاده کردم.
چه حوری بشم من. سورمه ای همیشه پوستو از اونچه که هست سفید تر نشون میده.
هرچند سبزه بودن من فقط برایه صورتمه و بدنم سفیده ولی خب لباسمم خوب از پس وظیفه ش بر اومده.
قسمت دامنشو گفتم عروسکی بدوزن. آسترشم به خود لباس وصل شده. اینجوری هم مرتب تره هم خوشکل تر.
-ببینمت
برگشتم سمتش.
-ایشالله که مبارکت باشه کلی عروسی باهاش بری. چشم نخوری ایشالله چقد ماه شدی
یه لبخند خجالتی زدمو تشکر کرد.لباسامو عوض کردم بعدم پولو حساب کردمو از مغازه زدم بیرون.
هوای تابستون عجیب گرم بود. با اتوبوس خط واحد خودمو به بلوار انقلاب رسوندم. هوس پیاده روی به سرم زده بود واسه همین از جمهوری رفتم تا هم یکم پیاده روی کنم هم از مغازه هایه رنگاورنگ لذت ببرم.
بیخیال و اروم قدم بر میداشتمو جنسایه مغازه هارو دید میزدم که واسه یه لحظه سرمو رو به پیاده رو برگردوندم و ادمارو نگاه کردم.
قلبم از دیدن چیزی که جلو چشمام بود واستاد.
شاهرخ داشت میومد سمت من. انقد استرس داشتم که حالت تهوع بهم دست داد. خواستم که منو نبینه ولی دید.
پیاده رو یکم شلوغ بود. به اولین در که رسیدم رفتم تو.
همه بدنم از شدت ترس میلرزید.سرمو برگردوندم که ببینم کجام که با صحنه ای که جلوم دیدم فهمیدم کافی شاپ بامیبه.
کلی دختر پسر باهم نشسته بودن.بدون توجه بهشون بدو رفتم طبقه بالا که بتونم خودمو از دست شاهرخ نجات بدم.
حتی یه دونه میزم خالی نبود.یعنی از این همه خوش شانسیم داشتم ذوق مرگ میشدم. حالا چه خاکی به سرم بریزم.
رو همه میز هام جفتی نشسته بودن و نمیتونستم خودمو قاطیشون کنم. کاش حداقل یه میز بود که چند تا دختر نشسته بودن اونوقت میشد کاریش کرد.
یهو چشمم به یه صندلی خالی که جلو یکی از میزهای وسط سالن بود و یه پسر تنها رو به روش نشسته بود افتاد.
فکر کنم جفتش رفته دستشو بشوره یا رژی تجدید کنه یا بلاخره یه گلی به سرش بماله چه میدونم. تنها شانس من بود.
به سمتش رفتمو جوری که تابلو بود دارم از دست یکی فرار میکنم رو میزش نشستم وسرمو اوردم پایین.
پسره بیچاره که کپ کرده بود همونجور بی حرکت نگام میکرد تا بتونه دلیل کارمو حدس بزنه.
-ببشخید من یه ذره بشینم پام خیلی درد میکنه فقط یه ذره میشینم..... صندلی نبود. اگه دوستتون اومد خودم کامل شرح همه چیو براش میدم نگران نباشین.لطفا هیچی نگید قول میدم خیلی زود برم.
همه اینارو با لرزش صدام و دستام میگفتم. تابلو بود دارم چرند تحویلش میدم.ولی غرورم اجازه نمیداد دلیل واقعیمو بگم اصلا چه دلیلی داره واسه یه غریبه از شخصیات زندگیم بگم؟
فقط نگام میکرد. فکر کنم مرد......!
به پشت سرم نگاه کرد.
سعی کردم منم بدون اینکه سرمو برگردونم به پشت سرم نگاه کنم ولی نمیشد.
-از اون پسره در میری؟
romangram.com | @romangram_com