#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_21
-اهم باشه. پس روژان با من باشه؟
-نه با خودم میبرمش
-حوصله ش سر میره
-احمدی هم دخترشو میاره. باهم سرگرم میشن
-اها باشه.
بوسم کردو به سمت اتاقش رفت تا استراحت کنه.
ساعت چهار همشون رفتن بیرون.منم خودمو اماده کردم ساعت پنج حاضرو اماده زنگ زدم اژانس که بیاد دنبالم.
میخواستم یه سر برم بازار واسه همین نباید وقتو هدر میدادم. خریدی نداشتم فقط دوست داشتم از اون مسیر برگردم خونه.
اژانس که اومد سوار شدمو ادرسو دادم.
مغازه خیاطی خیلی با خونه ما فاصله داشت. تقریبا اون طرف شهر بود.
بعد یه ربع بیست دقیقه رسیدم. پولو حساب کردمو وارد مغازه خیاطی شدم.
-سلام
-سلام خوش اومدین
-سلام هیرو خانوم
-سلام عزیزم.خوبی؟خانم دادوند چطورن؟ واسه لباست اومدی؟
نه اومدم خودتو ببینم. خب معلومه واسه لباسه دیگه
-ممنون سلام رسوندن.....بله
-لیلا خانوم اون لباس سرمه ای رو اونطرفته بده به من
-بفرمایید
-بیا عزیزم سفارشی دوختم واست
-ممنون
-به خانوم دادوندم گفتم که پارچه ساده م بیاره دخترش بپوشه مثل یه پارچه یه ملیونیه.
-ممنون لطف دارین... کجا پروفش کنم؟
-برو اون پشت کسی کاری باهات نداره راحت باش.
-ممنون
لباسمو که تنم کردم جلو ایینه واستادم.
ماشالله هزار ماشالله ترشی نخورم یه چیز میشماا.
romangram.com | @romangram_com