#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_20
از همدیگه خدافظی کردیمو به قول معروف نخود نخود هرکه رود خانه خود.
وقت خدافظی از برهان که رسید خواست شمارشو بهم بده که بندازمش تو گروه.
مهرداد دید و اومد سمتمون. بدون اینکه اصلا به روش بیاره برهان میخواست شمارشو به من بده شمارشو ازش گرفتو گفت
-اوکی حتما دعوتت میکنم.
غیرتی شدناشم خرکیه داداشم.ریز ریز میخندیدم که مهرداد از کنارم رد شدو بهم چشم غره رفت که دهنمو ببندم.
بهش توجهی نکردم و بخندم ادامه دادم.
-دوست پسرته؟
با تعجب برگشتم سمت برهان
-چی؟
-هیچی بیخیال
روشو برگردوند و خواست که بره
-خب بگو حرفتو
کامل برگشت سمتمو گفت
-میگم دوست پسرته این همه روت حساسه
خنده ریزی کردمو گفتم
-نه بابا مثل داداشمه.
بعدم قیافه جدی به خودم گرفتمو گفتم
-من دوست پسر ندارم
منتظر جواب اون نشدمو به سمت خونه راه افتادم.
خب اینم از امروز.به خیر گذشت. از عملی شدن نقشه م خیلی راضی بودم. چیزی نمونده به دام بیفته اقای مثلا زرنگ.
رسیدم خونه سماورو روشن کردمو منتظر مامان بابام شدم.
نهارمونو خوردیمو اونا رفتن که استراحت کنن.مامانم داشت به سمت اتاقش میرفت که برگشت سمتم و گفت
-بعداز ظهر یه سر برو خیاطی لباستو بگیر. صبح زنگ زد گفت اماده ست
-واقعا؟
-اره
-وای ممنون. چه خوب شد.تو نمیای؟
-نمیتونم امتحان دارم باید برم کافی نت
romangram.com | @romangram_com