#دیر_آمدی_نیمه_عاشق_ترم_را_باد_برد_پارت_16
-تو که عرضه نداری یه کیک مارو مهمون کنی منم گفتم حیفه این همه کادو که این خلوچلا واست خریدن بزار من یه چیزی بگیرم خودمم ازش به قول تو فیض ببرم...... این کادو منو کریمه
بعدم راه افتاد سمت چمنا و کیک تو دستشو گذاشت زمین.
به سمت ما برگشت
-بیاین کوفت کنید که دیر برسین تموم شده.
همه مثل قوم تاتار به کیک بیچاره حمله بردن که با جیغ من واستادن
-بزارین ارزومو بکنم شمعمو فوت کنم ببرمش بعد کوفت کنید
-خب زود باش بیا گشنمونه
-یعنی من عاشق این ابراز عشق شمام.
-شمع نداریم که
-چند تا شاخه چوب بیارین بزارین رو کیک به جایه شمع
دیگه داشتم ذوب میشدم از اون همه خنده. همه بین چمنا دنبال چوب میگشتیم.ولی دریغ از یه چوب
-اسرا بیا اشغال این کیکو اتیش بزن فوت کن من گشنمه
از زور خنده همه دستمونو رو شکممون گرفته بودیم
-اون پلاستیکه دیوونه لایه یه اوزون نابود میشه اتیشش بزنیم.
ایلا خودشو رو چمنا انداختو گفت
-من دیگه نمیتونم دستشوییم داره میریزه.
همین که این حرفو زد بقیه م نتونستن سرپا واستن و هر یک یه گوشه افتاد
انقد خندیده بودیم که به قول ایلا دستشوییم داشت میریخت. حالا تو این حول و ولا که ما دنبال یه چیزی تو مایه های شمع میگشتیم ابپاش هارو واسه ابیاری چمنا و درختا روشن کردن.
مجبور شدیم بدو بدو از اونجا فرار کنیم .هممون خیسه خیس شده بودیم.عجب روز تولدی شده بود.
کلی پسر نشسته بودن و نگامون میکردن یکیشون اومد جلو با کریم دست دادو خوشو بش کردن گفت که چیزی گم کردیم و کریمم گفت دنبال یه تیکه چوب میکردیم پسره هم برگشت بین دوستاش و سه تا چوب بستنی اورد.
-مام تو جشنتون راه بدین
دیگه واقعا دهنم بیشتر از این کش نمیومد که بخندم.
بهشون خوش امد گفتیمو همونجا رو سیمان زمین والیبال به صورت دایره نشستیم.
خواستن چوب بستنیا رو تو کیک فرو کنن که نذاشتم. خب همینجوریم کارمونو راه مینداخت.
مهرداد فندکشو دراورد تا چوبارو اتیش بزنیم
-فندک داری ای معتاد؟
-اره زشتو
romangram.com | @romangram_com