#دیر_آمدی_نیمه_عاشق‌_ترم_را_باد_برد_پارت_13

صدای خنده مامانم بلند شد. همیشه همین بود وحید یه گوله نمکه از زور خنده اشک از چشات میاره بعد ولت میکنه.منو روژانم ناخوداگاه رو لبامون خنده میشینه.

-نه تو اقایی منظورم اینکه مثل بچه خودمی.

......

-باشه پس منتظرتونم.

......

-خدافط عزیزم

گوشیو داد دستم منم ازش پرسیدم.

-قطع کردی؟

-اره

- خب چی گفت؟

-تو راهن دارن میان

-پس الکی تعارف کرده خودشون داشتن میومدن.کی میان حالا؟

-اینجوری نگو خوش اومدن. ما به اقای شبستری خیلی مدیونیم. گفت فردا میرسن اینجا

سرمو واسش تکون دادمو گوشی به دست رفتم تو اتاقم

اقای شبستری دوست قدیمیه بابامه که تو استخدام بابام تو بانک خیلی به بابام کمک کرد. از اون کله گنده هایه بانکداریه. دوستیش با بابام به سه سالگیه من برمیگرده.سه تا پسر داره که یکیشون زن گرفته. وحید بچه کوچیکشونه که سه سال از من بزرگتره بعدم نوید که شش سال از من بزرگتره و اولین بچه شون امیده که سنشو نمیدونم.

زن اقای شبستری اسمش سروه س. یعنی یه خانوم به تمام معناس. خیلی دوسش دارم.چون خودشون دختر نداشتن من شده بودم گل سر سبد براشون و وحیدم از حسودی همیشه منو میچزوند.

ولی درکل دوست خوبی بود همیشه هوامو داشت. قبل دنیا اومدن روژان یعنی چهار پنج سال پیش بود که رفتن ایتالیا. البته رفتن که بمونن نمیدونم چرا برگشتن.

رو کامپیوتر بودم که دوباره گوشیم تکون خورد نگاش کردم یه اس از طرف سروه دوستم بود.

-فردا رو یادت نره ساعت ده ونیم پارک باهاش قرار گذاشتم.

اوپس داشت یادم میرفتا خوب شد اس داد. طبق معمول شارژی واسه جواب دادن نداشتم. رو تلگرام بقیه بچه ها رو دعوت کردم که فردا پارک حاضر باشن.

فردا تولدمه میدونم دوستام به بقیه خبر دادن. همیشه روز تولدم بدترین روز زندگیمه.خدا فردارو به خیر بگذرونه.

کامپیوترو خاموش کردمو بدون فکر کردن به فردا ها یا گذشته ها گرفتم خوابیدم.

طبق معمول صبح زود از خواب بیدار شدمو با مامان بابام و روژان تو یه جمع صمیمی صبحانه مونو خوردیم.

اونا رفتن سرکارشونو منم خودمو اماده کردم. امروز تولدمه باید خیلی خوشکل میشدم.

چون قراره زمین بیفتم باید یه مانتو انتخاب کنم که هم خوشکل باشه هم خراب نشه. مانتو جلو باز توسیمو انتخاب کردم با شلوار کتون دم پا گشاد و شال توسی که هم به مانتوم میاد هم به چشام.ضد افتاب زدم بعدم رژگونه دراخرم یه رژ خوشکل. چون امروز روز تولدم بود به خودم اجازه دادم خط چشمم بکشم.

تغییر محسوسی کردم.راضی از خودم دل از ایینه کندمو لباسامو پوشیدم.

از اونجایی که خیلی رو خوش قولی حساس بودم بدون حتی یه ثانیه تاخیر ساعت ده راه افتادم. کوله پشتی کرم رنگمو برداشتم تا توپ والیبالم توش جا بشه.


romangram.com | @romangram_com