#دلتنگ_پارت_71


من_کی؟

بهار_سعید

چشم هام گرد شدن

من_مرگ..تو از سعید خوشت اومده؟میخوای شادیو بکشی؟

خندید و گفت_نه بابا فقط ازش خوشم اومد..عجب جیگری بود..چشم نخوره لنگه ی خودم پایه ی اذیت کردن

من_خوبه یکی پیدا شد که به پای تو برسه

باصدای مامان رفتیم توی آشپزخانه و شام خوردیم..با اصرار زیاد من بهار شب موند پیشم

توی اتاق روی تخت دراز کشیده بودم و چشم به سقف تیره و تاریک اتاق دوخته بودم

من_بهار

خواب آلود جواب داد_هوم؟

من_این شهاب خیلی کله شقه

بهار_به من چه.بزار بخوابم..بگو دوسش داری دیگه تموم

من_خفه شو بابا..خوابت میاد هزیون الکی نپرون

خندید و گفت_جدی راست میگی..به نظرم این مینا اینطوریش کرده..انقدر که این دختر مسخره هست آدم حالش بد میشه

روی پهلو درازکشیدم و چشم به بهار که پایین بود دوختم وگفتم_چطور مگه؟

بهار_تو مهمونی همش چسبیده بود به شهاب..شهابم محلش نمیزاشت اونم که اصلا به روی مبارکش نیاورد

من_پول زیادی مغرورش کرده

بهار_خاطره..جدی من باید یه کارکنم شادی از یکی دیگه خوشش بیاد من اینو تور کنم.هم خوشگل بود هم پولدار

من_مگه پسر قحطی اومده؟دست گذاشتی رو عشق اون؟بگیر بخواب

روی تخت غلط زدم و پشتمو کردم به بهار..اونم دیگه حرفی نزد و هردو به خواب فرو رفتیم

romangram.com | @romangram_com