#دلتنگ_پارت_72
صبح با صدای جیغ جیغ بهار چشم بازکردم
بهار_خاطره بلندشو یه امروزی بی کاریما تو میخوای همش بخوابی
پتو رو کشیدم روی سرم و گفتم_وای بزار بخوابم
اونم نامردی نکرد و پتو رو کشید و پرت کرد اون طرف
با بی میلی روی تخت نشستم
دیدم بهار شبیه دلقکا شده..موهای کوتاهشو دوگوشی ریز بسته بود و با کلی آرایش و لباس رنگی
پقی زدم زیرخنده..همونطور که میخندیدم گفتم_این چه وضعشه؟اول صبحی خل شدی؟
بهار_برو بابا کله ی ظهره..بعدم دلت بخواد دختر به این ماهی..بلندشو میخوام توروهم درست کنم
من_مگه من مثله تو خلم
بهار_خواهیم دید
* * *
همونطور که نگاه آینه میکردم با ناله گفتم_بهار نامرد ببین چی به سرم آوردی
از خنده روده برشده بود و داشت بلند بلند میخندید
بهار_وای وای خدا..خاطره هرچی بهت بگم شبیه دلقکی کم گفتم
من_زهرمار
اونقدر بهار التماس کرد تا راضی شدم درستم کنه..اما چکارم کرده..سایه ی آبی رنگی کشیده بالای پلکام با رژقرمز و گونه هامو هم سرخ سرخ کرده..موهامو هم دوگوشی کرده.یه لباس شلوار ست قرمز میکی موسی هم تنم کرده.خودش هم مثله من هست اما لباس و شلوار اون باب اسفنجی زرد هست
از خودم خندم گرفت..
من_مامان ببینه سکته میکنه
بهاردستمو کشید و گفت_بیا بریم توی سالن یکم برقصیم..خاله که رفته خرید
رفتیم توی سالن و بهار ماهواره رو روشن کرد
romangram.com | @romangram_com