#دلتنگ_پارت_7


دستی روش کشیدم.جاش کمی سوز میداد اما با بی تفاوتی گفتم_درد نداره.

وباچشم به اون دختر اشاره کردم..چرا نمیزاشتن اون بره داخل؟!؟

اه اه چه آقایی دارن

بهار هم برگشت و نگاهش کرد.به درختی تکیه داده بود و با دستمالی که بهش داده بودیم،با دستش روی قسمت زخم رو ماساژ میداد.همون لحظه باصدای مردی برگشتیم عقب

یه پسر نسبتا جوون با قدبلند و هیکل عضله ای(اینو از تیپی که زده بود فهمیدم).

صورتشو درست نتونستم ببینم..اما تیپش...

یه شلوار گرمکن مشکی همراه تیشرت سفید برتن داشت.ترسیده بودم!از حرکت راه رفتنش که به طرز عجولانه ای به سمت ما میومد میشد فهمید که واسمون تیز کرده..

بدون توجه به مارفت سمت اون دختر

_شادی چت شده؟

دختره که فهمیدم اسمش شادی هست گفت_چیزی نیست از حواس پرتیم بود

پسررو کرد به ما و با خشونت گفت_چی شده؟

از ترس زبونم توی دهنم نمیچرخید..که خوشبختانه بهار جواب داد_توی جنگل هوا تاریک بود که ما به ایشون برخورد کردیم

پسره اول نگاهی به بهار و بعد به من انداخت.نگاهش روی من متوقف شد

چشم هاشو ریز کردو به پیشانیم خیره شد!

اوه خدا حتما از سرم فهمید

پسر_مگه کوری؟حواست کجاست؟

حرفی نزدم که شادی گفت_نه شهاب تقصیر من بود داشتم میدویدم

وروکرد به ما و گفت_ممنون که منو تااینجا آوردید

بدون هیچ حرفی لبخندکمرنگی نثارش کردیم.شادی دست پسره که اسمش شهاب بود رو گرفت و باهم وارد عمارت شدن..چه رمانتیک

بابهار از اونجا زدیم بیرون.تا از در خارج شدیم روبه بهار توپیدم_همش تقصیر تو شد..بازم خداروشکر که چیزیمون نگفتن

romangram.com | @romangram_com