#دلتنگ_پارت_50


پروانه چشم و ابرویی اومد و به پشت سرش اشاره کرد

به پشتش نگاه کردیم..یه پسر ایستاده بود..دوست پسرش بود

مهدیس_سلام ببخشید متوجه شما نشدم

بهار_سلام امیر

پروانه سرفه مصلحتی کرد..چشمای پسره گشاد شده بود..رنگ پروانه هم پریده بود..بهار فهمید اشتباهی گفته..خندم گرفته بود اخه امیر یکی دیگه از دوست پسرای پروانه بود و بهار اشتباهشون گرفته بود

پسر_امیرکیه؟

بهار_وای ببخشید حواسم نبود اقا نیم....

داشت باز اشتباه میگفت..پروانه پرید میون کلامش وگفت_آره عزیزم..ایشون حسام هستن

بهار حرفشو قورت داد ولبخندی زد..پروانه سرسری باما سلام کردو دست انداخت دور بازوی حسام و رفتن که بشینن..همونطور که میرفتن اون سمت باچشم و ابرو برای بهار خط و نشون کشید

وقتی رفتن منو مهدیس و شادی خندیدیم وبهارگفت_وای خب چکارکنم من چمیدونم کی به کیه

مهدیس_بنظرم اصلا توحرف نزن دیگه

بهار_چشم چشم

بچها حرفی نزدن دیگه..کلافه شده بودم..نکنه یه وقت مامان نخواد بیاد..

متوجه شدم دستی روی شانم نشست..برگشتم.بهاربود.بانگرانی نگاهم میکرد.سرمو انداختم زیر وگفتم_نکنه یه وقت نیاد

بهار_میخوای زنگش بزنم؟

من_بزار خودم به خاله نگین زنگ بزنم

گوشیم توی دستم بود.زنگ زدم به خاله.بچها هم منتظر بهم چشم دوخته بودن

خاله بعد از دوتا بوق جواب داد

خاله نگین_جانم خاطره

من_سلام خاله..کجایید؟نگو که مامان نمیاد

romangram.com | @romangram_com