#دلتنگ_پارت_49
فاطمه یه دختر قد بلند لاغر بود با پوست گندمی و چشم و ابروی مشکی..آرایشش واقعا باعث تفییر زیاد شده بود در فاطمه
شوهرش لبخندی زد بهش و ایندفعه نگاهش رنگ عشق گرفت..
فاطمه لبخندی زد و باگفتن با اجازه ای از اتاق خارج شدو شوهرش هم دنبالش رفت
خندیدیم..
بهار_اوفففف فاطمه
مهدیس همونطور که میخندید گفت_وای بحالش امشب
بهار یکی زد تو سرش وگفت_بی تربیت..
ورو به ما گفت_بیاید بریم پایین
همه رفتیم پایین..چند تا از دوستای مدرسه بودن..باهمشون سلام کردیم واوناهم رفتن نشستن..داشتیم همینطور سماق مک میزدیم که باصدای یه دختر هواسمون رفت اونطرف
مینا بود..داشت میومد طرف ما..همون طور که داشت نزدیک میشد گفت_شادی شهاب کجاست؟
بلندشدیم وبهش سلام گفتیم..سرشو تکون داد به معنی سلام وحرفی نزد..دختره ی پررو..زبون نداره یعنی؟
شادی_نمیدونم..زنگ بزن به بابا شاید اونجا باشه
مینا_زدم..نیستش
شادی_نمیدونم الان پیداش میشه..من فکرکردم با هم هستین
مینا صورتش رو توی هم جمع کردوگفت_امشب قراربود پیشم باشه
ودور شد ازمون و به سمت عمارت رفت
از پشت به تیپش نگاه کردم..ساپورت مشکی به همراه مانتوی بلند مشکی پوشیده بود به همراه شال دراز نارنجی رنگی وصندل نارنجی
خوشتیپ بود درکل و بوی عطر تلخش توی فضا پخش شده بود
پروانه_سلامممم
مهدیس_کجا بودی تو؟
romangram.com | @romangram_com