#دلتنگ_پارت_48
وقتی رسیدم خونه شادی اینا،همه بچها رسیده بودن به جز پروانه
آماده نشده بودن .داشتتد کارای حیاط رو انجام میدادن..
باهاشون سلام کردم و ساک رو دادم دست فاطمه برد بالا..
من_کارا در چه حاله؟
مهدیس_صندلی هارو به صورت دایره ای چیدیم دور هم و وسط رو واسه ر**ق*ص خالی گذاشتیم..
من_واقعا ممنون
بهار_خاله در چه حال بود؟
من_هیچی خوب بود
رفتیم توی آشپزخانه و شروع کردیم به آشپزی..ناگت هارو درست کردیم و منو فاطمه شروع کردیم توی قابلمه ی بزرگی به درست کردن سالاد الویه
بهار و مهدیس هم داشتند کیک درست میکردند..این وسط شادی توی آشپزی مهارت نداشت واسه همین اون داشت ژله درست میکرد
بعد از دوساعتی کارا تموم شد..کیکی که درست کرده بودند خیلی خوب شده بود..کاکائویی.بود..به خواست من خامشو من درست کردم..خامه ی سفید رو با کمی کاکائو و شکر قاطی کردم و مقداری دارچین و پودر کرم هم بهش اضاف کردم..خامه حالت کرم رنگ به خودش گرفته بود..دور تا دور کیک رو به حالت گل در اوردم و وسطش رو خالی گذاشتم که جای شمع باشه..واسه شمع هم عدد سنشو نزدیم..چون مامانم هنوز برای هممون همون جوون سالها پیش هست..شکل شمع قلبی بود..شمع و کیک رو گذاشتیم توی یخچال و رفتیم بالا تا آماده بشیم..شادی پرید توی حمام وما هم رفتیم تا لباسمون رو بپوشیم..ساعت حدود 11 شده بود و ما تا ساعت2 دیگه حاضر شده بودیم..رفتم جلوی آینه و خودمو برانداز کردم..قدم خیلی بلند نبود وهیکلم هم مناسب بود و توی اون لباس به خوبی نمایان شده بود..موهای قهوه ایم رو فرریز کرده بودم و ساده دورم رها کرده بودم..و توی صورتم..چشم های درشت قهوه ای روشنم که حالت عسلی رنگی داشت رو با خط چشم بهش جلوه داده بودم..ولب های گوشتیم رو هم بهش رژ مات زده بودم..درکل خوب شده بودم.باصدای بهار چشم از خودم گرفتم
بهار خندید وگفت_چقدر ما عجله داریم ها
همه خندیدیم و واسه گذر زمان،فاطمه رو هم وادار کردیم که درستش کنیم..زیر بار نمیرفت که راضیش کردیم فقط یکم آرایشش کنیم اون هم ملایم
خلاصه فاطمه هم آماده شد..زیباشده بود..آرایشش ملیح بود و بالباس فرم زیبایی که تن کرده بود یه دستمال سر هم سرش کرد..لباس فرمش،مانتوی سفید رنگ با طرح گل های مشکی به همراه شلوار مشکی بود و دستمال سرش هم مشکی رنگ بود
باصدای تقه ای که به در خورد،چشم از فاطمه که درحال نگاه کردن به خودش بود گرفتم و به سمت در چرخیدم
شادی_کیه؟
_منم خانم
شوهر فاطمه بود
درو باز کردو رو به شادی گفت_خانم چند تا از مهمان ها اومدن
شادی سر تکون داد و شوهر فاطمه همین که اومد درو ببنده و بره چشمش به فاطمه خورد و درجا خشکش زد..بهش خیره شده بود..فاطمه تغییر چندان زیادی کرده بود باهمون آرایش ملیح..
romangram.com | @romangram_com