#دلتنگ_پارت_39


پروانه_مثلا اون تورو میپسنده؟

بهار با غرور ساختگی گفت_باکله

پروانه_پوففف اگر خر اعتماد به نفس تورو داشت الان سلطان جنگل بود

خنده ماشدت گرفته بود ولی جالب اینجا بود که خودشون نمیخندیدن

بهار_من بیچاره؟فقط یکم اعتماد به نفس دارم توکه رسیدی به فضا

پروانه_خب گلم هرچی خوشگل تر اعتماد به نفس بیشتر

خودشون هم نتونستن تحمل کنن پقی زدن زیر خنده

شادی_راستی بچها اون معلمه که گفتید قبل از اینکه من بیام آدامس گذاشتید رو صندلیش چی شد؟

بهار_هیچی بابا هنوز درحال پیگیری هست..شک کرده به ما ولی هیچی نمیگه

من_منتظره روز امتحان برسه تا نمره بهت اضاف کنه

بهار_بدرک بابا..من امسال نمرم مهم نیست فقط خرداد خوب بدم همین

شادی_راستی شما واسه دانشگاه چی میخواید بخونید؟

من_هممون وکالت

شادی_وای نه..من روانشناسی دوست دارم

پروانه_حالا مگه ما باهم میوفتیم..این بهار که میره تو دانشگاه روستا منم میوفتم دانشگاه تهران خاطره هم همینجا

بهار_اونجا چون تو نیستی من راحتم بخدا

من_بسه بابا الان جنگ میشه

پروانه خندید وحرفی نزدن

اونروز به خوبی سپری شد وما عزم رفتن کردیم

همونطور که از پله ها پایین میرفتیم از شادی خداحافظی هم میکردیم

romangram.com | @romangram_com