#دلتنگ_پارت_30


آره تشنج بود..زیاد موندم زیر اون نور..مخصوصا اینکه نور شدتش زیاد بود وباعث سردرد وسرگیجه میشد..دوباره این اتفاق لعنتی اومد سراغم

چشم هامو بستم واجازه دادم اشک هام فروبریزن

مهدیس_منو ببخش خاطره.همش تقصیر من بود..وصدای گریش بلندشد

بهار_خاطره شهاب گفت که قابل درمانه فقط چون مصرف داروهات نامنظم شده اینطور شدی

شهاب؟اون چه ربطی داشت؟

روبه بهارگفتم_اون واسه چی؟

بهار_خب اون دکتره.دستش درد نکنه اون باعث شد حالت خوب بشه

حرفی نزدم.صدای در باعث شد نگاهمو بکشم ست در

پروانه دروبازکرد.یه زن بود

زن_آقای منصوری ماشین رو فرستادن

مهدیس_بهار ساعت9ونیم هست..بااین سروضع که نمیشه رفت خونه

بهار_لباس ها خونه شادی هست

زنی که فهمیدم خدمتکار هست گفت_این ساک رو واستون آوردن

بهار_وای دستش طلا

ورفت سمت ساک..بچها شروع کردن به پوشیدن لباس هاشون وپاک کردن آرایش.من هم با کمک اونا حاضر شدم..باهم رفتیم پایین وسوار ماشین شدیم..جمعیت اونجا یه جوری نگاه میکردن.زیر نگاهشون شرم زده شدم..

از اون ویلا خارج شدیم.چشمم به ماشینی خورد که قرار بود اون ماشین مارو به خونه برسونه..سوار ماشین شدیم وراه افتادیم سمت خونه..توی مسیر،سرمو به شیشه های سرد ماشین تکیه داده بودم وبا انگشتم روی بخارهایی که از سرمای بیرون وگرمای درون ایجاد شده بود،تصاویر نامفهمومی میکشیدم..توی حال وهوای خودم بودم که باتوقف ماشین به خودم اومدم..از بچها خداحافظی کردم وپیاده شدم..بهار خواست بیاد کمک اما من حالم خوب بود

زنگ درو فشردم..مامان درو بازکردو وارد شدم

مامان_کجا بودی تو؟اینه محافظت های ما ازهم؟اینه جواب زحمات من؟

من_مامان بخدا حالم بدشد

مامان_چه حالی؟اینم بهونته؟جلوی دوستات نخواستم حرفی بزنم واجازتو ندم

romangram.com | @romangram_com