رمان دلتنگ

#دلتنگ_پارت_29


روشو کرد سمتم وگفت_تحت نظر دکتر هست؟

من_هست اما چون یک سالی میشه که دچار تشنج نشده زیاد سرنمیزنه..داروهاش رو هم به موقع میخوره اما خب یک ماهی میشه که نامنظم هست

شهاب_کار اشتباهی میکنه..بیماریش قابل درمان هست البته اگر رعایت کنه

مهدیس_بهوش اومد

سریع رفتم سمت خاطره..چشم هاش نیمه باز بود.دست بی جونشو توی دستم گرفتم وگفتم_خوبی خاطره؟

اما اون جوابی نداد.انگار متوجه اطرافش نمیشد.توی حال خودش نبود

من_خاطره؟

شهاب_تا چند دقیقه هشیار نیست..

بلندشدوادامه داد_من باید برم دیگه.دوستتون هم تا چند لحظه ی دیگه حالش بهترمیشه.ولی حتما باید ببریدش بیمارستان تا دوباره تحت نظرباشه.زنگ میزنم به راننده تا بیاد وشما روبرسونه خونه.فقط امیدوارم دیگه پاتون به اینجور جاها باز نشه چون اینجا جای شمانیست

سرمو انداختم زیر وگفتم_ببخشید..دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدید

شهاب_نیاز به تشکر نیست

ورفت شادی هم سرسری خداحافظی کردو رفت.رفتیم وکنار خاطره نشستیم..بهترشده بود

(از زبان خاطره)

همونطور با چشم نیمه باز گفتم_چی شده؟

اصلا حالم خوب نبود..میخواستم بخوابم..سرمم خیلی درد میکرد..معده درد هم داشتم

بهار_هیچی گلم حالت فقط بدشده بود

چشم هامو بستم تابه مغزم فشار بیارم ویادم بیاد..فقط صحنه ی سرگیجه رو یادم اومد..دیگه چیزی به ذهنم نمیرسید

من_سرگیجه گرفتم..دیگه نمیدونم چی شد

پروانه_هیچی عزیزم..گفتیم که فقط حالت بدشده بود

من_تشنج؟

romangram.com | @romangram_com