#دلتنگ_پارت_28


همونطور که به اطراف نگاه میکردم باصدای مهدیس که گفت(خدایا خودت کمک کن)جیغ زدیم ودویدیم سمت خاطره..خاطره در اثر ر**ق*ص نور شدید اونجا تشنج کرده بود وافتاده بود روی زمین..داشت میلرزید.مردمک چشمش رفته بود بالا...همه دورش جمع شده بودن..خیلی ترسیده بودم..دست وپام شروع کرده بود به لرزیدن..بیماری خاطره خیلی وخیم بود واسه همین معلوم نبود که چه اتفاقی واسش میوفته..هیچی نمیدونستم..نمیدونستم باید چکار کنم

باصدای شادی که گریه میکرد سرمو بلندکردم..اونم اینجا بود

خدایا خودت کمک کن

پروانه بلندداد زد_یکی کمک کنه

یه نفر به شدت جمعیت رو پس زد وهجوم برد سمت خاطره..اون شهاب بود..گفته بود شهاب دکتره

شهاب داد زد_یکی یه بالش بیاره

همون لحظه سریع یه نفر بالشی آورد وشهاب آروم زیر سر خاطره گذاشتش وتوی همون حال که خاطره میلرزید ودست وپاش به شدت به زمین برخورد میکرد،به آرامی روی پهلو خوابوندش..خاطره عزیزم همونطور میلرزید...بلندبلند گریه میکردم..شادی وپروانه ومهدیس هم همینطور

شهاب یه دستمال از جیبش در آورد وگذاشت جلوی دهن خاطره..چون خاطره همونطور آب دهنش ریزش میکرد واز دهنش کف خارج میشد

خاطره یکم که گذشت آروم تر شد..بی حال روی زمین افتاده بود..خداروشکر حالش بهتر بود..چراغ هارو هم روشن کرده بودند..شهاب خاطره رو بلند کردو بردش بالا..ماهم دنبالش رفتیم که شهاب گفت_یه نفر یه بطری آب بیاره

مهدیس هم رفت و بطری آبی آورد بالا..جمعیت دوباره رفتن که برقصن..وارد اتاق شدیم..شهاب خاطره رو روی تخت خوابوند..خاطره از حال رفته بود

باگریه روبه شهاب گفتم_حالا چکارکنیم؟

شهاب_چند وقته اینجوریه؟

من_از کوچیکی این بیماریو داشته اما یک سالی میشد که تشنج نکرده بود اما هربار که اینجور میشد حالش خیلی بد میشد

شهاب_واسه چی این بیماری رو گرفت؟

من_خاطره وقتی کوچیک بود بخاطر تب خیلی شدید تشنج کردو الانم که بیماریش روبه وخیم شدن هست

شهاب روشو کرد طرف خاطره ودستشو روی پیشانیش گذاشت..انگار میخواست ببینه تب داره یانه..همونطور که دستش روی پیشانیش بود گفت_مشکل مغزی نداره؟

من_نه اصلا

شهاب_پس بیماریش غیر صرعی هست..اونم از نوع روانیش

باترس گفتم_یعنی چی؟

شهاب_یعنی اینکه از استرس یا فشارات روحی تشنج رخ میده و به علت مشکل مغزی نیست

romangram.com | @romangram_com