#دلتنگ_پارت_25
ماهم دنبالش رفتیم..روی میزنشستیم ودیگه نتونستیم خودمونو کنترل کنیم وزدیم زیر خنده
شادی باحرص گفت_زهر مار..آبروم رفت..پروانه این چه کاری بود آخه؟گفتی صدیقه..اسم قحطی اومده آبروم رفت.بعدم توکه میدونستی مینا اونجاست چرا هل دادی
پروانه از زور خنده نمیتونست حرف بزنه..شادی هم دید عصبانیت فایده نداره همراهیمون کرد
همون لحظه چراغ ها خاموش شد ودر پی اون ر**ق*ص نور گذاشته شد..ترسیدم..سریع بلندشدم وگفتم_بچها من میرم طبقه بالا..حیاط سرد هست
مهدیس_بزار ماهم میایم
همه بلندشدیم ورفتیم بالا..بخاطر بیماریم،همین ر**ق*ص نور جز یکی از دلایلی بود که باعث تشنجم میشد..نمیخواستم دوباره این درد لعنتی بیاد سراغم..به اندازه کافی اذیت شدم..یک سالی میشه که تشنج نکردم..ولی هربار که دچار این حادثه میشدم تا یک ماه توی بیمارستان بودم
شادی تعجب کرده بود که بهار آروم واسش جریان رو تعریف کرد
شادی ناراحت شد..باناراحتی اومد سمتم وگونمو بوسید..لبخندی به چهرش پاشیدم
ازپله ها که بالا رفتیم رسیدیم به چندتا در
دریکی از اتاق ها باز بود..صدای خنده از اتاق میومد.اهمیت ندادیم و وارد اتاق دیگه ای شدیم
بهار_بچها بلندشید بریم دیگه توی اوج خطریم
همه موافقت کردیم
بلندشدیم ومانتو هامون رو پوشیدیم واز در زدیم بیرون..
همین که درو باز کردیم شهاب ومینا رو دیدیم..با باز شدن در اونا هم برگشتن سمت ما..شهاب فکرکنم نشناخت اما مینا چشم هاشو ریز کرد وباتعجب گفت_شادی؟
قلبمون ایستاد..رنگ شادی پرید
شهاب_چی؟
مینا_چقدر این دختر شبیه شادی هست
وبه شادی اشاره کرد
پروانه_معصومه رو میگی؟
وای خدا..بدتر شد..اسم رو اشتباهی گفت
romangram.com | @romangram_com